نجل

معنی کلمه نجل در لغت نامه دهخدا

نجل. [ ن َ ] ( ع مص ) زادن. ( آنندراج ) ( تاج المصادر بیهقی ). زادن پدر فرزند را. ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). انداختن. ( زوزنی ). زادن فرزند را پدر. ( از منتهی الارب ). || انداختن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || پراندن ناقه سنگریزه را با سپل خویش. ( از اقرب الموارد ). || سخت سیر کردن. ( ناظم الاطباء ). به تندی رفتن. ( از المنجد ). سیر شدید. ( از اقرب الموارد ). || کار کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). عمل. ( فرهنگ نظام ) ( اقرب الموارد ). || پاک کردن کودک تخته را. ( منتهی الارب ): نجل الصبی لوحَه ُ؛ محاه. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || به نیزه زخم فراخ کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). زخم فراخی با نیزه بر کسی وارد کردن. ( ناظم الاطباء ). نیزه زدن بر کسی. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). طعنه زدن ، چنانکه جراحت آن فراخ باشد. ( تاج المصادر بیهقی ). || شکافتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). || شکافتن زمین را برای زراعت. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( از المنجد ). شخم زدن. || شکافتن پوست را مابین هر دو پای سپس ِ آن باز کردن. ( منتهی الارب )( آنندراج ): نجل الجلد؛ شکافت پوست را از دو عرقوب آن و سپس پوست کند. ( ناظم الاطباء ). شکافتن پوست را ازدو عرقوب آن و سپس کندن آن را از قفا. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || پیش پای زدن کسی را چنانکه درغلطد. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ازالمنجد ). || سبز شدن زمین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || زهاب ناک گردیدن زمین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). با زه آب شدن زمین. ( تاج المصادر بیهقی ). || باکسی بدی کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || بیرون آوردن و آشکار کردن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ظاهر کردن چیزی را. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || ( اِ ) فرزند . زه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). زه و زاد. ( مهذب الاسماء ) ( السامی ) ( از نصاب الصبیان ). اولاد. ( غیاث اللغات ). فرزند. ( فرهنگ نظام ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ خطی ). || نژاد. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ). نسل. ( المنجد ) ( اقرب الموارد ) ( السامی ) ( غیاث اللغات ). || پدر . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ) ( ناظم الاطباء ). والد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( از المنجد ). ج ، انجال. || گروه بسیار. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( فرهنگ نظام ) ( ناظم الاطباء ). جمع کثیر. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || میانه راه. || رفتار سخت. || زهاب که از زمین و رودبار برآید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). زهاب. ( فرهنگ نظام ). زه آب که از زمین و از وادی برآید. ( از اقرب الموارد ). آب زه. ( مهذب الاسماء ). زهاب که از زمین بجوشد. ( از المنجد ). || آب بر روی زمین روان. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). آب روان بر روی زمین. ( ناظم الاطباء ). آب روان. || ماء مستنقع. ( اقرب الموارد ) ( از المنجد ). آب راکد. || محجة. ( المنجد ). ج ، نِجال ، انجال.

معنی کلمه نجل در فرهنگ معین

(نَ ) [ ع . ] (اِ. ) نسل ، نژاد، فرزند. ج . انجال .

معنی کلمه نجل در فرهنگ عمید

آب روان بر روی زمین، زهاب که از زمین یا از رودبار برآید.

معنی کلمه نجل در فرهنگ فارسی

نسل ونژادفرزند، انجال جمع
۱ - ( مصدر ) زادن فرزندرا.۲ - ( اسم ) زاده فرزند.۳ - نژادنسل جمع :انجال .
جمع انجل است .

معنی کلمه نجل در ویکی واژه

نسل، نژاد، فرزند.
انجال.

جملاتی از کاربرد کلمه نجل

چشم امید نزاری روشن است از طلوع نور نجل بوتراب
ظلمتی دید عیش تو، لیکن بیدالله تنجلی الظّلمه
گاهی ز نبی گه ز ولی می‌گویم گه نادعلی سینجلی می‌گویم
جان هر کس سجنجلست، اما جان قاسم سجنجل الارواح
ذات از فرط ظهور وانجلا دایماً اندر بطونست و خفا
در حقیقت گر نژادم باز خواهی شبل احمد سبط حیدر نجل زهرا
تا روح شود غمی که بر جان منست کل هم و غم سینجلی خواهم گفت
آنجلو پیکالوگا آخرین بازی ملی خود را در سال ۱۹۲۹ میلادی انجام داد.
آنجلو دا کوستا جونیور بازیکن فوتبال اهل برزیل است
گفت جهانش ای ملک تو ز کیانی از کیان گفت ز تخم آرشم نجل بقای مملکت
گر هست از محبت آل علی اثر بر خوان ز روزنامه ی عرفان سینجلی
هله نور آن علیم هله والی ولیم هله در سینجلیم هله مست بیخودستم