معنی کلمه نبات در لغت نامه دهخدا
صحرای بی نبات پر از خشکی
گوئی که سوخته ست به ابرنجک.دقیقی.چو آورد لشکر بسوی فرات
شمار سپه بیش بود از نبات.فردوسی.دو در بوم بغداد و آب فرات
پر از چشمه و چارپای و نبات.فردوسی.همی تاخت تا پیش آب فرات
ندید اندر آن پادشاهی نبات.فردوسی.هر روز سحاب را مسیر دگر است
هر روز نبات را دگر زینت و رنگ.منوچهری.تا شد سحاب جودش با ظل و با مطر
آمد نبات مدحش در نشو و در نما.مسعودسعد.خرد را اولین موجود دان بی نفس و جسم آنگه
نبات و گونه گون حیوان و آنگه جانور گویا.ناصرخسرو.بنگر نبات مرده که چون زنده شد به تخم
آنکه ش نبود تخم چگونه فناشده ست ؟ناصرخسرو.تو را خدای زبهر بقا پدید آورد
تو را ز خاک وهوا و نبات و حیوان را.ناصرخسرو.بر مرغزاری رسید آراسته به انواع نباتات. ( کلیله و دمنه ).
گر نبات از دست راد او نما یابد همی
زآب حیوان مایه در ترکیب حیوان آورد.خاقانی.نباتش هر زمانی از زبان حال میگوید
کسی کآن ابر ما کم کرد گم باد از جهان نامش.خاقانی.چون خیال آن مهندس در ضمیر
چون نبات اندر زمین دانه گیر.مولوی.دایه ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات را در مهد زمین بپروراند. ( گلستان ).
آنکه نبات عارضش آب حیات میخورد
در شکرش نگه کند هرکه نبات میخورد.سعدی.تو از نبات گرو برده ای به شیرینی
به اتفاق ولیکن نبات خودروئی.سعدی.ز مهد خاک بنات نبات را لطفت
برآورد به نبات بنات خلد برین.سلمان.