ناجنس

معنی کلمه ناجنس در لغت نامه دهخدا

ناجنس.[ ج ِ ] ( ص مرکب ) بدسرشت. بدنژاد. بی تربیت. بی ادب. ( ناظم الاطباء ). شخص بدذات. بدکردار. ( فرهنگ نظام ). غیر مهذب. بی ادب. ( آنندراج ). پست. سفله. ناباب. نااهل.ناجور. نامناسب. ناهم جنس. مقابل همجنس :
از صحبت ناجنس و خسان دست نداری
تا چند بود صحبت ناجنس و خس آخر.سوزنی.چو در پرده ناجنس باشد همال
زتهمت بسی نقش بندد خیال.نظامی.ای فغان از یار ناجنس ای فغان
همنشین نیک جوئید ای مهان.مولوی.معلم گو ادب کم کن که من ناجنس شاگردم
پدر گو پند کمتر ده که من نااهل فرزندم.سعدی.تا چه گنه کردم که روزگارم بعقوبت آن در سلک صحبت چنین ابلهی خودرای ناجنس خیره درای مبتلا گردانید. ( گلستان ).
چاک خواهم زدن این دلق ریائی چکنم
روح را صحبت ناجنس عذابیست الیم.حافظ.نخست موعظه پیر میفروش این است
که از مصاحب ناجنس احتراز کنید.حافظ.صحبت ناجنس گزند آورد
صددل آسوده به بند آورد.وحشی.صحبت ناجنس نباید گزید
تا طمع از خویش نباید برید.وحشی.بد است صحبت ناجنس وقت طوطی خوش
که وقت حرف ز تمثال خود طرف دارد.صائب.|| ( اصطلاح طبیعی ) لاروهای ناجنس . رجوع به بیولوژی ج 1 ص 193 شود.

معنی کلمه ناجنس در فرهنگ معین

(ج ) (ص . ) بدسرشت ، بدذات .

معنی کلمه ناجنس در فرهنگ عمید

بدنژاد، بدسرشت، بدذات، بدکردار: نخست موعظهٴ پیر می فروش این است / که از مصاحب ناجنس احتراز کنید (حافظ: ۴۹۴ ).

معنی کلمه ناجنس در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - ناباب ناجور ناهم جنس : نخست موعظه پیر می فروش این است که ازمصاحب ناجنس احترازکنید. ( حافظ ) ۲ - بی تربیت بی ادب . ۳ - بدذات بدکردار . ۴ - نامرغوب .

معنی کلمه ناجنس در ویکی واژه

بدسرشت، بدذات.

جملاتی از کاربرد کلمه ناجنس

اولین استفاده از لغت مرد اصلی یا مرد بهشتی توسط فیلون اسکندرانی بود. او اعتقاد داشت که مرد بهشتی دارای فساد مرد زمینی نیست و از مواد متفاوتی ساخته شده‌است. مرد بهشتی یا آدام کادمون دارای تمامی صفات لوگوس (کلمه) است و نه مرد و نه زن است ولیکن مرد زمینی دارای ویژگیهای زمینی است. بر اساس نظر فیلون اسکندرانی در کتاب پیدایش در آیات ۱:۲۷ و ۲:۷ در مورد تولید دو مرد متفاوت اولین در بهشت و دومین در زمین صحبت می‌شود. او اعتقاد داشت که مرد بهشتی نه مرد و نه زن، بلکه بیناجنس است.
بپر عشق شو پران که عنقاوار خود بینی ز ناجنسان جداییها و با جنسان بهم چسبان
ناجنس حلاوت جوانی بُبَرد عیش خوش و حظّ زندگانی بُبَرد
کی پرد مرغی مگر با جنس خود صحبت ناجنس گورست و لحد
مشکن ز همنشینی ناجنس قدر خویش ور همنشینی رخ و خط گیر اعتبار
از چه خیزد در سخن حشو از خطا بینی طبع وز چه خیزد پرزه بر دیبا ز ناجنسی لاس
چو در پرده ناجنس باشد همال ز تهمت بسی نقش بندد خیال
بس تن که به خواری بنهادم ز تو ناجنس بس دستِ تغیّر که گزیدم ز تو نا اهل
ناجنسی ازین جنس نیاید ز حریفی زشتی بدینسان نکند هیچ نکوئی
عیسی از گفتار نااهلی برآمد بر فلک آدم از وسواس ناجنسی برون رفت از جنان
چه سازم تو ناجنس نگذاشتی میان من و خود رهِ آشتی