معنی کلمه میل در لغت نامه دهخدا
میل. [ م َ ی َ ] ( ع اِمص ) کجی و خم در خلقت. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || کجی بنا. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).
میل. [ م َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) مرد بسیارمال. ج ، مالة. ( منتهی الارب ، ماده م ول ) ( ناظم الاطباء ). مَوِّل. ( منتهی الارب ).
میل. [ م ُی ْ ی َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ مائل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به مائل شود.
میل. [ ی َ ] ( ع اِ ) ج ِ میلة. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به میلة شود.
میل. [ م َ ] ( ع مص ) میلان. میال. ممال. ممیل. میلولة. برگردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). چسبیدن. ( ترجمان القرآن جرجانی ص 97 ) ( تاج المصادر بیهقی ). چفسیدن. گراییدن. یازیدن. گشتن. منحرف شدن. به یک سو شدن. ( یادداشت مؤلف ). || زدن. ضرب. ( یادداشت مؤلف ). || کج گردیدن شاخه درخت و وزیدن باد بر آن و چپ و راست جنبانیدن آن را. || خمیدن و کج گردیدن دیوار. || خمیدن از راه و کج کردن راه را و ترک کردن آن را. ( ناظم الاطباء ). || از راه خمیدن. ( منتهی الارب ). || خمیدن. ( منتهی الارب ) ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ). خم شدن. ( یادداشت مؤلف ). || برگردانیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || خمانیدن. || به میانه راه رفتن. ( منتهی الارب ). || جنبیدن. ( غیاث ). بجنبیدن. ( المصادر زوزنی ). || جور کردن حاکم در حکم و ستم نمودن. ( ناظم الاطباء ). جور کردن. ( منتهی الارب ). جور و ظلم کردن حاکم. ( یادداشت لغت نامه ). || مایل شدن آفتاب به غروب یا فرو افتادن آفتاب از میانه آسمان. ( منتهی الارب ). || محبت داشتن. عشق و شوق داشتن. || اشتها داشتن. ( ناظم الاطباء ). شهرت داشتن :
به حلوا گرچه طبعت میل دارد
گر افزون خورده باشی هم تب آرد.نظامی.- میل کردن ؛ اشتیاق داشتن و آرزو کردن و گرایستن.
- || رغبت کردن. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت مؤلف ). رغبت.
- || منحرف شدن. منحرف گردیدن. کج شدن و متمایل شدن به سوی. روی آوردن به. ( از یادداشت مؤلف ) :
ترسم نکند لیلی هرگز به وفا میلی
تا خون دل مجنون از دیده نپالاید.سعدی.
میل. [ م َ / م ِ ] ( از ع ، اِمص ، اِ ) خواهش و آرزو و رغبت. ( ناظم الاطباء ). رغبت و خواهش. ( آنندراج ). خواهش و رغبت دل. ( برهان ). توجه و اشتیاق و شوق و عشق. ( ناظم الاطباء ). توجه و به فارسی با لفظ انداختن و آوردن و دادن مستعمل. ( از آنندراج ).توجه. ( غیاث ) ( برهان ). گراه و گرای. ( ناظم الاطباء ).گرایش. هوا. رغبت و خواست. رغبت در شخص یا شی ٔ. توجه قلبی. اراده. تمایل. ( یادداشت مؤلف ) :