میده

معنی کلمه میده در لغت نامه دهخدا

( میدة ) میدة. [ م َ دَ ] ( ع اِ ) میده. طعام. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
میده. [ م َ دَ / م ِ دِ] ( اِ ) آرد گندم دوباره بیخته را گویند. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). آرد پارچه بیز. ( غیاث ) آرد گندم که به مبالغه بیخته باشند. ( آنندراج ). نرم ساییده : از آرد میده و روغن و انگبین کلیچه پخته و از بهر خریدار بر ممر بازار نهاده. ( سندبادنامه ص 206 ).
- میده کردن ؛ آرد را دوباره بیختن و نرم ساییدن.
|| نانی که از آرد بی سبوس سازند. ( ناظم الاطباء ): حواری ، درمک ؛ نان میده. ( یادداشت مؤلف ). ابونعیم ؛ نان میده. ( مهذب الاسماء ). لُقی ؛میده سپید. سمید و سمیذ؛ میده سفید. ( منتهی الارب ):
خوانی نهاد بر وی چون سیم پاک میده
با برگان و حلوا شفتالوی کفیده.ابوالعباس.هرکه غزنین دیده باشد در سپاهان چون بود
هرکه تازه میده بیند چون خورد نان جوین.فرخی.سوی گاو یکسان بود کاه و دانه
به کام خر اندر چه میده چه جو در.ناصرخسرو.پر شود معده تراگر نبود میده ز کشک
خوش کند مغز ترا گر نبود مشک سذاب .ناصرخسرو.فخر آوری بدانکه تو میده وْ بره خوری
یارت به آب در زده یک نان فخفره.ناصرخسرو.نان میده از معده دیرتر از نان خشکار بیرون شود و نفخ بیش از آن کند و از وی سده و سنگ گرده و مثانه تولید کند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
قرص جوین و خوش نمکی از سرشک چشم
به زانکه دم به میده دارا برآورم.خاقانی.میده تنها تراست تنها خور
به سگان ده به همنشست مده.خاقانی.هرکسی را به قدر خود قدمی است
نان میده نه قوت هر شکمی است.نظامی.جوینی که از سعی بازو خورم
به از میده بر خوان اهل کرم.سعدی ( بوستان ).اگرم نان میده دست نداد
نان کشکین بود به هر حالم.نزاری قهستانی.بسحاق دوان شد چو سگان از پی میده
بازاز هوس قصب و خرک باره گره بست.بسحاق اطعمه ( دیوان ص 49 ).|| به معنی نان است. ( از انجمن آرا ). به معنی نان مجاز است و اطلاق میده سالار بر نان پز و ناظر و طباخ نیز. ( آنندراج ). || حلوای شیر. فلاته. ( رسالةاللغة ). نام حلوایی است که از شیر گوسفند و شکرسفید پزند. ( برهان ) ( از آنندراج ). فلاته. حلوای شیر به زبان مردم فارس. ( یادداشت مؤلف ). || نام حلوایی است که چند میوه را در شکر بپزند. ( برهان )( از شعوری ج 2 ورق 361 ). || آب انگور است که نشاسته و آرد گندم در آن کنند و چندان بجوشانند تا سخت شود بعد از آن مانند شمع بر رشته ای که در آن مغز گردکان و بادام کشیده باشند بریزند و آن را به ترکی باسدق گویند. ( برهان ). قسمی از حلوا و باسدق. ( ناظم الاطباء ). آب انگور است که نشاسته یا آرد گندم در آن می ریزند و می پزند. ( از شعوری ج 2 ورق 361 ). || خوان آراسته به طعام. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مائدة.

معنی کلمه میده در فرهنگ معین

(مَ دَ یا دِ ) (اِ. ) آرد گندم که آن را دو بار بیخته باشند و نانی که از این آرد پخته باشند.

معنی کلمه میده در فرهنگ عمید

۱. آرد گندم که آن را دو بار بیخته باشند.
۲. (اسم ) نانی که از این نوع آرد پخته شود: جوینی که از سعی بازو خورم / بِه از میده بر خوان اهل کرم (سعدی۱: ۱۲۹ ).
۳. (اسم ) نوعی حلوا.

معنی کلمه میده در فرهنگ فارسی

آردگندم که آنرادوباربیخته باشندونانی که ازاین نوع آردپخته شود، ونام یک قسم حلوا
( اسم ) ۱ - آرد گندم دو بار بیخته : سوی گاویکسان بودکاه ودانه بکام خر اندر چه میده چه جودر. ( ناصرخسرو ) ۲ - نانی که از آرد بی سبوس پزند نان خشکار راز من ببری میده گردانی و نومیده خوری . ( حدیقه ) ۳ - حلوایی است و آن اقسام دارد : قسمی را از شیر گوسفند و شکرسفید پزند و قسم دیگر آنکه نشاسته و آرد گندم را در آب انگور کنند و چندان بجوشانند تا سخت شود و بعد از آن مغز گردکان و بادام کشیده باشند بریزند باسدق .
زن پارسا
می فروش ساقی

معنی کلمه میده در ویکی واژه

آرد گندم که آن را دو بار بیخته باشند و نانی که از این آرد پخته باشند.
آرام، یواش (فارسی دری)

جملاتی از کاربرد کلمه میده

گر ترا صد وعدهٔ خوش میدهند این نشان زان سوی آتش میدهند
بودی بهر جهان چمیده بمردی اکنون اندر همه جهان بچمیدی
گویی به من کسی که ز دشمن رسیده کو؟ آن پیر زال سست پی قد خمیده کو؟
تا کی ز درد عشق زنم لاف چون ز نفس دایم به دل رمیده به تن آرمیده‌ام
دست‌های خمیده را به کمند از یکی حلقه‌ای بیاو‌بزند
هر دم غم جانان المی میدهدم عشق کهنش ز نو غمی میدهدم
چنین گفت او که سلطان نکونام به دست سر بریده میدهد جام
ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است
نمود از سر کوه خمیده ماه چو از زر زین بر سیاه اسپ شاه