معنی کلمه مکمل در لغت نامه دهخدا
- مکمل گردانیدن ؛ کامل کردن. تمام کردن : نعمت و ثروت و دستگاه او باری عز اسمه تمام و مکمل گرداناد. ( تاریخ قم ص 4 ). بر سبیل رسم و عادت در شیوه نظم و نثر مجلدات در سلک انشا کشید و منشآت مکمل و مرتب گردانید. ( حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 4 ).
|| ( اصطلاح فتیان ) آن کس باشد که او راسراویل یا سلاح داده باشند. ( نفایس الفنون ).
مکمل.[ م ُ ک َم ْ م ِ ] ( ع ص ) تمام و کامل گرداننده. ( غیاث )( آنندراج ). تمام کننده. مُتِم . کامل کننده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : مجرد نسب علت بزرگی و پادشاهی نیست و الا حسب ذاتی وجوداً و عدماً مکمل ومنقص آن نتواند بود. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 162 ).
- جمله مکمل ؛ جمله ای است که معمولاً به واسطه یکی از حروف ربط به جمله ناقص پیوندد ومعنی آن را تکمیل کند مانند جمله «گنج برنداری » درمثال زیر: تارنج نبری ، گنج برنداری.
مکمل. [ م ِ م َ ] ( ع ص ) مرد کامل در نیکی و بدی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).