معنی کلمه ملیح در لغت نامه دهخدا
- ابوالملیح ؛ قبره و چکاوک. ( ناظم الاطباء ).
|| آب نمکین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ): ماء ملیح ؛آب نمکین. ج ، ملاح ، املاح. ( ناظم الاطباء ). ضد عذب. ( اقرب الموارد ). || سمک ملیح ؛ ماهی شور. ( مهذب الاسماء ). ماهی نمک زده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ماهی نمک سود. ( ناظم الاطباء ). ماهی نمک سود، یعنی قدیده شده. ( از اقرب الموارد ). || قلیب ملیح ؛ چاه آب شور. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || نمکین. نمک دار. ( ازناظم الاطباء ). نمکین. ( غیاث ). باملاحت. بانمک. مجازاً شیرین. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : پیر... به زبان فصیح و بیان ملیح این ابیات انشاد فرمود. ( مقامات حمیدی چ اصفهان ص 191 ). زبان را به الفاظ ملیح و سخنهای فصیح بگشاد، چنانکه همگنان متحیر ماندند. ( تاریخ غازان ص 4 ).
- ملیح الکلام ؛ فصیح و زبان آور. ( ناظم الاطباء ). رجوع به ترکیب بعد شود.
- ملیح المحاوره ؛ خوش بیان. شیرین سخن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). رجوع به ترکیب قبل شود.
|| مجازاً ضد صبیح که سفیدلون باشد. ( غیاث ). گندمگون. || زیبا. خوب صورت. مطبوع و خوشنما و خوش آیند. ( از ناظم الاطباء ) :
آخر نه گناهی است که من کردم و بس
منظور ملیح دوست دارد همه کس.سعدی.- ملیح المنظر ؛ خوش نما. خوش منظر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ): علیها هدب ذهبی اللون ملیح المنظر. ( ابن البیطار یادداشت ایضاً ).
- ملیح صورت ؛ خوب صورت. زیبا. جمیل : در هر ناحیتی و ولایتی چیزی بود بدان ناحیت و ولایت منسوب ،گویند حکمای یونان ، و زرگران شهر حران... ملیح صورتان بخارا، زیرکان و نقاشان چین... ( تاریخ بیهق چ بهمنیار ص 28 ).
ملیح. [ ] ( اِ ) نوعی از عوسج است بزرگ برگ و سرخ. ( تحفه حکیم مؤمن ) ( فهرست مخزن الادویه ).