مقلوب

معنی کلمه مقلوب در لغت نامه دهخدا

مقلوب. [ م َ ] ( ع ص ) برگردانیده شده و باژگونه گردانیده. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). برگردانیده شده و واژگونه و معکوس و برگشته و زیروزبر شده. ( ناظم الاطباء ). باژگونه. وارونه. وارون. باشگون. باشگونه. واژون. واژونه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
کاین خبیثان مکر و حیلت کرده اند
جمله مقلوب است آنچ آورده اند.مولوی ( مثنوی چ خاور ص 123 ).عکس می گویی و مقلوب ای سفیه
ای رها کرده ره و بگرفته تیه.مولوی.گویند که در بعضی از اوقات ظرفها و آبدانها و خمها بدین دیه یافتند و مقلوب و سرنگون.( تاریخ قم ص 64 ).
- کلام مقلوب ؛ کلام برگردانیده شد از وجه آن. ( از ناظم الاطباء ).
- مقلوب شدن ؛دگرگون شدن. وارونه شدن. برعکس شدن :
حال مقلوب شد که برتن دهر
ابره کرباس و دیبه آستر است.خاقانی.- مقلوب کردن ؛ بگردانیدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- مقلوب گردانیدن ؛ دگرگون کردن : روزگار مشعبذنمای... اندیشه ترا مقلوب گردانید. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 180 ).
- مقلوب گفتن ؛ مجازاً، سخن غیرمناسب گفتن. پریشان گفتن. ( فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر ) :
گر خطا گفتم و مقلوب و پراکنده مگیر
ور بگیری تو مرا بخت نوم افزایی.مولوی ( کلیات شمس ایضاً ). || در اصطلاح اهل درایه حدیثی است که در سند آن یا در متن آن قلب شده باشد به بعضی دیگر. مثل آنکه بگوید: «محمدبن احمدبن عیسی » و حال آنکه احمدبن احمدبن عیسی است و در متن ، به تصحیف و تحریف و تبدیل است... ( درایه ، از فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی ). و رجوع به ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی شود. || از جمله صنعتهایی که در نظم و نثر بدیع و غریب دارند و بر قوت طبع و خاطر شاعر و دبیر دلالت کند مقلوب است و مقلوب باشگونه باشد. و انواع او بسی است اما چهار نوع معروفتر است : مقلوب بعض ، مقلوب کل ، مقلوب مجنح. مقلوب مستوی.( حدایق السحر فی دقایق الشعر ) :
همچو تصحیف قبا باد و چو مقلوب کلاه
دشمنت ، اعنی هلاک و حاسدت ، اعنی فنا.سنائی ( دیوان چ مصفا ص 24 ).زآنکه مقلوب سنائی «یأنس » است
گر نگیرم انس با من بد مگرد
انس گیرم باژگونه خوانیم
خویشتن را باژگونه کس نکرد.سنائی ( دیوان ایضاً ص 70 و 71 ).

معنی کلمه مقلوب در فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) برگردانیده شده ، وارونه شده .

معنی کلمه مقلوب در فرهنگ عمید

۱. وارونه شده، برگردانیده شده.
۲. (ادبی ) در بدیع، شعر یا سخنی که در آن کلمات مقدّم و مؤخّر شده یا کلماتی مانند رگ و گر، رقیب و قریب، شارع و شاعر، جادوانه و جاودانه، ابدا و ادبا، و امثال این ها به کار برده شده باشد، مانند این شعر: هست انیس و کریم ورنشناسی / زود بخوان باشگونه میرک سینا (امیرعلی یوزی تکین: لغت نامه: مقلوب ).
۳. (قید ) [قدیمی] برگشته، واژگون.

معنی کلمه مقلوب در فرهنگ فارسی

برگشته، واژگون، برگردانیده شده، وارونه شده
( اسم ) ۱ - وارونه کرده شده باژگون شده برگردانیده . ۲ - مقلوب بر چند قسم است : الف - آنست که هر مصراع را بهمان لفظ و معنی واژگونه می توان خواند: [ یا خسرو نو نور سخای یاری ده مامهدی رای . ] ب - آنست که هر مصراع قلب دیگری باشد : [ رامشش درمان دردش گرم یار رای مرگش درد نامردش شمار . ] ج : - کلمات هر مصراع را بقلب خوانی مصراعی دیگر شود و قلب یک بیت بیتی دیگر سازد : [ با من اکنون عتاب دارد دلبر خرمن خرمن ز زلف بارد عنبر.] [ دلبر دارد عتاب اکنون بامن عنبر بارد ز زلف خرمن خرمن . ] د - آنست که شاعر کلمات مقلوب هم آورده : مقلوب تام کلمه : [ روز زورست راز زار مگو گنج جنگ است رای یار مزن . ] مقلوب بعض کلمه : [ از ان جاودانه دو چشم سیاه دلم جادوانه برنج و عناست . ] ( المعجم . مد . چا. ۳۲٠ -۳۱۹:۱ )

معنی کلمه مقلوب در فرهنگستان زبان و ادب

{metathesized} [زبان شناسی] ویژگی آوایی که دچار قلب شده است

معنی کلمه مقلوب در ویکی واژه

برگردانیده شده، وارونه شده. لغتاً مثل: قهقهه و غیم و طلش که مقلوب هقهقه و میغ و شلط می باشند.

جملاتی از کاربرد کلمه مقلوب

ساغری می که به من داد به یاد لب تو که ز بس گریه کنارم می مقلوب نکرد
گر خطا گفتم و مقلوب و پراکنده مگیر ور بگیری تو مرا بخت نوم افزایی
قلب نعل و پای مقلوب مصحّف را بزن بر سر شه تا بدانی نام سیم اندام من
همیشه تا رود اندر سخن فصیحان را ز بهر حسن بلاغ مصحف و مقلوب
پارسی گردد ار کنی مقلوب لیک معنیش هم همان باشد
گرچه سصید چو میرک سیناست اوست مقلوب میرک سینا
دانی چه سوال می کنم باده بنه نصفیش مصحف کن و نصفی مقلوب
کفاء فخرا انه جوهر لولاه ما یعبد مقلوبه
چون شتا آمد شتا مقلوب کن کِشته ها اندر شتا با آتش است