مقلب

معنی کلمه مقلب در لغت نامه دهخدا

مقلب. [ م ِ ل َ ] ( ع اِ ) آهن آماج. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). آهنی که بدان برگردانند زمین را برای زراعت. ( از اقرب الموارد ).
مقلب. [ م ُ ل َ ] ( ع ص ) یقه مقلب ؛ یقه برگشته. ( فرهنگ لغات مشکل دیوان البسه نظام قاری ص 204 ) :
چون کشد بر دوش بار یقه مقلب بگو
جامه ای کز نازکی بار گریبان برنتافت.نظام قاری ( دیوان البسه ص 52 ).یقه مقلب به گوش استاده است
دگمه گو با جیب کم کن مشوره.نظام قاری ( دیوان البسه ص 25 ).سر بامست گریبان یقه با مقلب
آن کنیسه که زدند از پی دفع امطار.نظام قاری ( دیوان البسه ص 12 ).بعد از آن یقه مقلب که هم مشوره چارقب بود این حکایت مخفی به سمع او رسانید. ( دیوان البسه نظام قاری ص 151 ).
مقلب. [ م ُ ق َل ْ ل ِ ] ( ع ص ) برگرداننده. ( ناظم الاطباء ). گرداننده.محول. دگرگون کننده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- مقلب القلوب ؛ برگرداننده دلها. و نامی از نامهای خدای تعالی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). خداوند عالم که دلها را برمی گرداند. ( ناظم الاطباء ). کنایه از خدا. یکی از صفات خدا : مقلب القلوب تعالی شأنه قلب او را همواره میان این دو حال متعاقب و متناوب متقلب می دارد. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 424 ).
- مقلب قلب ؛ برگرداننده دل. کنایه از خدای تعالی. صفتی از صفات باریتعالی : ازتحت حجاب قلب بیرون رفته و از صحبت قلب به صحبت مقلب قلب پیوسته. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 429 ). و رجوع به ترکیب قبل شود.

معنی کلمه مقلب در فرهنگ معین

(مُ قَ لِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) برگرداننده .

معنی کلمه مقلب در فرهنگ عمید

دگرگون کننده، برگرداننده.

معنی کلمه مقلب در فرهنگ فارسی

دگرگون کننده، برگرداننده
( اسم ) دیگرگون کننده ( حال و جز آن ) قلب کننده .
یقه مقلب یقه برگشته .

جملاتی از کاربرد کلمه مقلب

من نرم چو موم کی کنم آندل سخت این کار مقلب القلوب است نه من
ملکرا تا شد مقلب لطفت از هر عنف گشت نیش نوش و چاه جاه و سوک سور و خصم یار
ای آنکه مقلب مسائی و صباح لبریز بود ز رواح فیضت اقداح
چون کشد بر دوش بار یقه مقلب بگو جامه کز نازکی بار گریبان برنتافت
چون مقلب حق بود ابصار را که بگرداند دل و افکار را
سربا مست گریبان یقه با مقلب آن کنیسه که زدند از پی دفع امطار