معنی کلمه مصطنع در لغت نامه دهخدا
مصطنع.[ م ُ طَ ن َ ] ( ع ص ) پرورده. ( یادداشت مؤلف ). نواخت یافته. نواخته شده. || برگزیده. گزین شده.
- مصطنع گردیدن ( گشتن ) ؛ اختیار شدن.گزین گردیدن. گزیده شدن :
هم موسی از دلالت او گشته مصطنع
هم آدم از شفاعت او گشته مجتبی.خاقانی.|| مولی . ج ، مصطنعین. ( یادداشت مؤلف ).