و پدر شیخ حکایت کرد کی: هر شب چون از نماز فارغ شدمی و با سرای آمدمی، در سرای را زنجیر کردمی، و گوش میداشتمی تا بوسعید بخسبد. چون او سرباز نهادی و گمان بردمی که او در خواب شد، من بخفتمی. شبی در نیمه شب از خواب در آمدم. نگاه کردم، بوسعید را در خانه ندیدم، برخاستم و در سرای طلب کردم نیافتم. بدر سرای شدم، زنجیر نبود. باز آمدم و بخفتم و گوش میداشتم، بوقت بانگ نماز، از در سرای درآمد آهسته، و در سرای زنجیر کرد و در جامۀ خواب شد و بخفت. چند شب گوش میداشتم همین میکرد، و من آن حدیث بروی اظهار نکردم و خویشتن از آن غافل ساختم اما هر شب او را گوش میداشتم مرا چنانک شفقت پدران باشد، دل باندیشهای مختلف سفر میکرد که اَلصَّدیقُ مُولَعُ بسُوءِ الظَّنِ، با خود میگفتم که او جوانست، نباشد که بحکم اَلشَّبابُ شُعبةٌ مِن الجُنونِ، از شیاطین جن یا انس یکی راه او بزند. خاطرم بر آن قرار گرفت که یک شب او را گوش دارم تا کجا میرود و در چه کارست. یک شب چون او برخاست و بیرون شد، برخاستم و بر اثر او بیرون شدم و چندانک او میرفت من بر اثر وی از دور میرفتم و چشم بر وی میداشتم، چنانک وی را از من خبر نبود. بوسعید می رفت تا برباط کهن رسید و در فراز کشید و چوبی در پس در نهاد، و من بر وزن آن خانه مراقبت احوال او میکردم. او فراز شد و در خانه چوبی نهاده بود و رَسَنی دروی بسته، چوب برگرفت، و در گوشۀ آن مسجد چاهی بود، بسر آن چاه شد و رسن در پای خود بست و آن چوب کی رسن در وی بسته بود بسر چاه فراز نهاد و خویشتن را از آن بیاویخت، سر زیر، و قرآن آغاز کرد ومن گوش میداشتم، سحرگاه را قرآن ختم کرده بود. پس خویشتن را از آن چاه برکشید و چوب هم بر آن قرار بنهاد و در باز کرد و بیرون آمد و در میان رباط بوضو مشغول گشت. من از بام فرو آمدم و به تعجیل بخانه بازآمدم و برقرار بخفتم تا او درآمد و چنانک هر شب، سرباز نهاد. وقت آن بود کی هر شب برخاستمی، برخاستم و خویشتن از آن دور داشتم و چنانک پیوسته معهود بود او را بیدار کردم و به جماعت رفتیم و بعد از آن چند شبها او را گوش داشتم، هر شب همچنین میکرد و مدتی برین ریاضت مواظب بود و پیوسته جاروب برگرفته بودی و مساجد میرفتی، و ضعفا را بر کارها معونت میکردی و بیشتر شبها در میان آن درخت شدی کی بر در مشهد مقدس هست، و خویشتن بر شاخی از آن درخت افکندی و به ذکر مشغول بودی در کل احوال و در سرماهای سخت به آب سرد غسلها کردی و خدمت درویشان بتن خویش کردی.
پدر وی حسن طبرسی سوچلمایی فرزند آخوند ملا یدالله از علمای سرشناس هزار جریب بود. حسن طبرسی از علمای برجسته مازندران و منطقه هزار جریب بود که پس از تحصیلات در حوزه علمیه مشهد مقدس و نجف اشرف به مازندران مراجعت کرد. وی در اواخر عمر در شهرستان ساری مقیم شده بود و در مسجد شاه غازی سابق و سجاد فعلی مشغول امامت و فعالیتهای دینی بود.
شیخ ما روزی بدرختی کی بر در مشهد مقدس است بر نگریست، برگ زرد گشته دید، این بیت بگفت:
و شیخ ما را هزار ماه عمر بوده است کی هشتاد و سه سال و چهار ماه باشد و روز پنجشنبه نماز پیشین چهارم ماه شعبان سنۀ اربع و اربعین و اربعمایه وفاتش رسید در میهنه در صومعهای او کی در سرای ویست و روز آدینه چاشتگاه دفنش کردند در مشهد مقدس کی در برابر سرای ویست، آنجا که اشارت عزیز او بود. حقّ سبحانه و تعالی برکات همت و انفاس او از میان کافۀ خلق منقطع مگرداناد و قدم ما و اقدام جملۀ خلق بر متابعت او مستقیم و ثابت داراد، بحقّ محمد وآله اجمعین.
از ایل جلیل شاملو و ساکن مشهد مقدس رضوی و معاصر شاه سلیمان صفوی. در بدو حال خیریت مآل ملازمت مینمود. آخر کار ترک فرموده به عبادات و مجاهدات پرداخت و خود را از سالکین و طالبین محسوب ساخت. این بیت از اوست:
این پارک در ۵ کیلومتری جنوب شهر گرگان جای دارد و از نظر آرامشگاهها، رستورانها، شبکهٔ آبرسانی بهداشتی و دیگر امکانات رفاهی از پارکهای شناخته شده و پرجاذبه برای گردشگران است. بیشتر مسافرانی که به سوی مشهد مقدس میروند، ساعتهایی را در این پارک میگذرانند.