مسکه

مسکه

معنی کلمه مسکه در لغت نامه دهخدا

مسکه. [ م َ ک َ / ک ِ ] ( اِ ) به فارسی زبد است. ( فهرست مخزن الادویه ). چربی که از ماست گیرند. زبد. ( مهذب الاسماء ). زبدة. ( نصاب ). مِسگَه ( در تداول خراسان ). کره روغن. ( لغت فرس اسدی ). کره روغنی باشد که از سر دوغی گیرند خواه از گاو و خواه از گوسفند. ( اوبهی ). روغن تازه و کره و چربی که از دوغ گیرند. ( ناظم الاطباء ). روغن از ماست گرفته ناگداخته. بثنة. خلاص. زغبد. زقوم. سمن. سنوت. صحک. ضاحک. ضبیبة. طرم. نیمشک. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم ابوبکر را گفت من دوش به خواب دیدم که کسی قدحی مسکه بیاوردی و پیش من بنهادی و مرغی بیامدی چند خروس و منقار در آن قدح زدی. ( ترجمه طبری بلعمی ).
بالا چون سرو نورسیده بهاری
کوهی لرزان میان ساق و میان بر
صبر نماندم چو آن بدیدم گفتم
خه که بجز مسکه خور ندادت مادر. منجیک.هره نرم پیش من بنهاد
هم بسان یکی تلی مسکه.حکاک.آب آن چشمه سفیدتر از شیر است و سردتر از یخ و شیرینتر از عسل و نرم تر از مسکه و خوشبوتر از مشک. ( قصص الانبیاء ص 196 ). گفت : مرا مغز استخوان و مسکه و انگبین مصفی به غذا دادی. ( فارسنامه ابن البلخی ص 62 ). رؤوس آن اشیاع و وجوه آن اتباع از نایافت قوت و مسکه زندگانی مستغاث کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 26 ). شدت آن محنت بدان رسید که مادر بچه خود می خورد و برادر از گوشت برادر مسکه جان می ساخت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 327 ).
کشک دار و زهک زرداب لبن جغرات ماست
چربه شیر و زبده مسکه دوغ کردی بار خر.بسحاق اطعمه.اثمار، تثمیر؛ مسکه برآوردن شیر. ( از منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). اِخثار؛ فسرانیدن مسکه را یعنی ناگداخته گذاشتن. ( از منتهی الارب ). استلاء؛ مسکه گداختن. ( تاج المصادر بیهقی ). الوقة؛ مسکه باخرمای تر ممزوج. تثمیر؛ مسکه برآوردن خیک ماست. توع ؛ مسکه یا فله به پاره نان برگرفتن. جباب ؛ کفک شیر شتر که به مسکه ماند. جحفة؛ پاره ای از روغن و مسکه. جلح ؛ جنبانیدن مشک برای مسکه کشیدن. جمعلة؛ بقدر یک جوز از عسل و مسکه و مانند آن. جهد؛ برآوردن همه مسکه شیر را. دلیک ؛ طعامی است که از مسکه و شیر یا از مسکه و خرما ترتیب دهند. رخف ، رخفة، رخیفة؛ مسکه تنک و نرم. ( منتهی الارب ). زبد؛ مسکه دادن. ( دهار ). زبد طهفة؛ مسکه تنک.زبد متخضرم ؛ مسکه پراکنده که از سرما مجتمع نشود. طحرف ، طحرفة؛ مسکه تنک. طرخف ، طرخفة؛ مسکه هیچکاره. کفخة؛ مسکه گردآمده سپید. لخف ؛ مسکه تنک. لواخة، لیاخة؛ مسکه گداخته مع شیر. لوقة؛ مسکه با خرمای تر آمیخته. متهدکرة؛ مسکه تنک که در تابستان بر آید. مجهود؛ شیر که مسکه از آن برآورده باشند. مخض ؛ مسکه برآوردن شیر. ( منتهی الارب ). مطارحة؛ مسکه بر یکدیگر افکندن. ( دهار ). مهید؛ مسکه بی آمیغ. نخیجة؛ مسکه که در اطراف شیرزنه بچسبد. نهدة؛ مسکه سطبر. نهید؛مسکه تنک. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه مسکه در فرهنگ معین

(مَ کِ ) (اِ. ) کره و چربی که از دوغ گیرند.

معنی کلمه مسکه در فرهنگ عمید

نوعی چربی که از شیر یا دوغ می گیرند، کره.

معنی کلمه مسکه در فرهنگ فارسی

کره، چربی که ازشیریادوغ می گیرند
(اسم ) ۱ - روغن ناگداخته چربیی که از شیر یا دوغ گیرند : اینک شما را کاک و مسکه می باید از بهر آن دانستم که آرزوانها در خود بکشتم .
زفتی

معنی کلمه مسکه در دانشنامه عمومی

مسکه (هزاره). مسکه قبیله ای از مردم هزاره در افغانستان و کشورهای همسایه است که زیر مجموعه قبیله جاغوری هزاره ها بشمار می رود. مدت ها پیش مسکه و بابا برادر دوقلو بودند و طبق افسانه قدیمی آن ها با چاقو از هم جدا شدند. آرامگاه آن ها در سنگ ماشه جاغوری ولایت غزنی می باشد.

معنی کلمه مسکه در ویکی واژه

کره و چربی که از دوغ گیرند.

جملاتی از کاربرد کلمه مسکه

ببین به سله ای انگور مسکه و فخری که در لطافت او عقل می شود خیره
خَلَقَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها الهاء راجعة الی السماوات لا غیر یعنی خلق السماوات السبع و امسکها بقدرته علی غیر عمد و انتم ترونها کذلک و العمد جمع عمود وَ أَلْقی‌ فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ یعنی لان تمید بکم لقوله: یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا یعنی لئلا تضلّوا، وَ بَثَّ فِیها مِنْ کُلِّ دابَّةٍ مع کثرتها و اختلاف اجناسها. وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ای من السحاب مطرا فی اوقات الحاجات الیها فَأَنْبَتْنا فِیها ای فی الارض مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ ای من کلّ صنف جنس من النّبات حسن المنظر کثیر المنافع، و قیل: سمّاه کریما لانه یکرم علی العباد ما ینتفعون به.
چون خواهید نیکو خواهید قناعت و قدر کفایت خواهید، تا طاغی و بی‌راه نشوید این دنیا هم چون آب است و ربّ العزّة آن را مثل بآب زد، آب چون باندازه خویش بود سبب صلاح خلق بود، باز چون از حدّ و اندازه خویش در گذرد جهان را خراب کند. کذلک المال اذا کان بقدر الکفایة و الکفاف فصاحبه منعم فاذا زاد و جاوز الحد اوجب الکفران و الطّغیان. کَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغی‌ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنی‌ و قیل: انّ الماء ما دام جاریا کان طیّبا فاذا طال مکثه تغیّر. کذلک المال اذا انفقه صاحبه کان محمودا و اذا امسکه کان معلولا مذموما.
شکم چو سیر طعام است اندکی باید بیار خواجه ز انگور مسکه یک خروار
و قال زید بن اسلم «لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا» ای، لا تنکحوهنّ ثم تمسکها حتی اذا حلّت اظهرت ذلک و ادخلتها، باین قول سرّ نکاح است، میگوید نکاح ایشان مکنید بپوشیدگی در حال عدت، تا بعد از عدت اظهار آن کنید، پس استثنا کرد گفت: «إِلَّا أَنْ تَقُولُوا قَوْلًا مَعْرُوفاً» ای تعریضا بالخطبة دون التصریح وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ ای لا تعزموا علی عقد النکاح یقول لا تنکحوهن حتی تنقضی عدتهنّ میگوید تا در عدت باشند، ایشان را بزنی مخواهید، چون عدت بسر آمد ایشان را بزنی بخواهید و بیوه فرو مگذارید. در خیر است که زن بیوه را چون کفو پدید آمد بشوی دهید و در آن تقصیر مکنید و کار وی در تأخیر میفکنید. همانست که رب العالمین گفت فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ یَنْکِحْنَ أَزْواجَهُنَّ. جای دیگر گفت وَ أَنْکِحُوا الْأَیامی‌ مِنْکُمْ.
او یکی از بنیان‌گذاران اتحادیه جوانان در موریتانی بود، که به عنوان دبیرکل آن بشمار می‌آمد، در سال ۱۹۶۵ به جنبش الشبیبه پیوست که در سال۱۹۵۸ تبدیل به حزبی علیه فرانسه شد، بعد از استقلال موریتانی احمد بابا، فرزند احمد مسکه مقام‌های بلندپایه‌ای از جمله سفیر موریتانی در ساحل عاج و آفریقا در سال‌های ۱۹۶۴ و ۱۹۶۶، را کسب کرد و بعد از حوادث ۱۹۶۶ دستگیرشده و سپس آزاد شد و بعد در فرانسه به عنوان استاد دانشگاه مشغول کار شد.
ز اتفاق یکی روز خسته نتوانست که شیر با قدح آرد فراز و مسکه بقاب
و قیل: من بعد اللَّه، ای من غیره و سواه، ای ما قدر احد علی اعادتهما الی مکانهما الّا اللَّه، إِنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُوراً. فان قیل فما معنی ذکر الحلم هاهنا؟ قیل: لانّ السماوات و الارض کادتا تتفطّران و تنشقّان و تزولان عند قولهم: اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً و همّتا بما همّتا من عقوبة الکفّار فامسکهما اللَّه عزّ و جلّ عن الزوال بحلمه و غفر انه ان یعاجلهم بالعقوبة، و بهذا المعنی دخل الرؤف الرّحیم فی قوله: وَ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَی الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ.
آن یکی داد اسب و کالسکه دیگری کشک و روغن و مسکه