مسخن

معنی کلمه مسخن در لغت نامه دهخدا

مسخن. [ م ُ خ ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از اسخان. گرم کننده. ( از اقرب الموارد ). رجوع به اسخان و مُسَخِّن شود. || شخص پرجنب و جوش در سخن و حرکات خویش و آن لغتی است شامی. ( از اقرب الموارد ).
مسخن. [ م ُ خ َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از اسخان. گرم شده. ( از منتهی الارب ). رجوع به اسخان و مُسخَّن شود.
مسخن. [ م ُ س َخ ْ خ ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از تسخین. گرم کننده. ( از اقرب الموارد ). گرم کن. تسخین کننده. || داروی گرم. ( ناظم الاطباء ). || هر چیز که حرارت بدن را زیاد کند. در مقابل مبرّد. || هر چیز که جایی را گرم کند. ( ناظم الاطباء ).
مسخن. [ م ُ س َخ ْ خ َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از تسخین. گرم کرده. گرم شده. ( از اقرب الموارد ). رجوع به تسخین شود. || آنچه بر آتش گرم کرده باشند. ( از اقرب الموارد ). || ماء مسخن ؛ آب گرم. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه مسخن در فرهنگ معین

(مَ سَ خِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) گرم کننده ، حرارت دهنده .

معنی کلمه مسخن در فرهنگ عمید

گرم کننده، حرارت دهنده.

معنی کلمه مسخن در فرهنگ فارسی

( اسم ) گرم کننده حرارت دهنده
گرم کرده

جملاتی از کاربرد کلمه مسخن

از زبان پور مریم هم بود ناطق به مهد همسخن در طورنی با پور عمران است و بس
با تو شد همسخن پیام گزار چه شکیبم به ارزش پاسخ
هر شبم آه جگرسوز کند همنفسی هر دمم کلک سیه‌روی کند همسخنی
محرمی کو که بُود همسخنم جز خامه مونسی کو که شد همنفسم الّا آه
خانه از غیر بپردازیم از نفی خودی همدل و همسخن و همسر جانانه شویم
موسی - که بر پیامبر او و او درود بادا - گفت: سفر را مذمت مکنید، چه من به سفر چیزهائی حاصل کردم که هیچ کس آن را حاصل نکرده است. مراد آن حضرت آن بود که خداوند، وی را در سفر به پیامبری مبعوث فرمود و شرف همسخنی خویش داد.
خوش آنکه همنفس یار خویشتن بودم رفیق و همدم و همراز و همسخن بودم
این نه آن بود که شد همسخنم وقت وداع جان من بود که میرفت و سخن با من کرد
با همچو منی که همسخن خواهد بود من خاک رهم که یار من خواهد بود
به پاسخ شدند انجمن همسخن که داننده پیرست ایدر کهن