معنی کلمه مروح در لغت نامه دهخدا
مروح. [ م ُ رَوْ وِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر ترویح. رجوع به ترویح شود. || فروشنده خوشبوی و عطرفروش. ( ناظم الاطباء ).
مروح. [ م ُ رَوْ وَ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از مصدر ترویح. رجوع به ترویح شود. خوشبوی شده. بوی عطر گرفته : مشام جان زنده دلان در دو جهان معطر و مروح گردانید. ( دیباچه ٔدیوان حافظ ). الدهن المروح ؛ روغن خوشبوی یافته. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). روغن خوشبوی. ( دهار ).
مروح. [ م ِرْ وَ ] ( ع اِ ) مروحة. بادکش. ( منتهی الارب ). بادزن. ( بحر الجواهر ). بادبزن. بادبیزن. هر چیز صفحه مانند که بحرکت در توان آورد متحرک شدن هوا و خنک شدن را به هنگام شدت گرما.ج ، مَراوح. ( اقرب الموارد ). و رجوع به مروحة شود.