مدرج

معنی کلمه مدرج در فرهنگ معین

(مَ رَ ) [ ع . ] (اِ. ) جای رفتن و گذشتن . ج . مدارج .
(مُ دَ رَّ ) [ ع . ] (اِ مف . ) درجه دار، پله پله شده .

معنی کلمه مدرج در فرهنگ عمید

جای رفت وآمد، معبر.
۱. درج شده، مندرج.
۲. (ادبی ) موقوف المعانی.
۱. درجه دار: خط کش مدرّج.
۲. (ادبی ) موقوف المعانی.

معنی کلمه مدرج در فرهنگ فارسی

درجه دار، پله پله شده، درنوردیده شده، جای رفتن و گذشتن، راه و روش، مذهب، مسلک، مدارج جمع
( اسم ) ۱- پله پله شده . ۲- دارای درجه ها درجهدار : خط کش مدرج صفح. مدرج . ۳- در نوردیده .
ماده شتر که یک سال بگذرد و بچه نیاورد

معنی کلمه مدرج در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] پی درپی آوردن کلام دو نفر، بدون تفکیک گویندگان را مدرج گویند.
مدرج - که مدرج نیز خوانده می شود - در لغت از مصدر «ادراج» به معنای در هم نوردیدن و به هم پیچیدن جامه و نامه و نیز به معنای بازبستن و آمیختن دو چیز به هم است.
تعریف اصطلاحی
«مدرج» در اصطلاح، یکی از انواع اسلوب بدیعی و فنون بلاغی قرآن و عبارت است از این که کلامی به گونه ای در پی کلام دیگر بیاید که تصور شود در پی هم هستند و گوینده آن ها یکی است؛ در حالی که با هم ارتباط ندارند.
وجه تسمیه
زرکشی در البرهان می گوید:این اسلوب را به آن دلیل مدرج نامیده اند که شبیه حدیث مدرج است و حدیث مدرج آن است که در متن حدیث یا سند آن به سبب اندراج مطلبی، تغییری صورت پذیرفته باشد؛
مثال
...

معنی کلمه مدرج در ویکی واژه

جای رفتن و گذشتن.
مدار
درجه دار، پله پله شده.

جملاتی از کاربرد کلمه مدرج

در صمیم دل چو مدح صدر عالم مدرجست محنت عشقت بعون او ز دل بیرون کنم
چو دریا همه چاهساران مقعر چو سلم همه کوهساران مدرج
ای کاخ دولتی ز چه خاکی؟ که مدرج است در شاخسار گلشن تو سایهٔ همای
برای مدرج کردن یا کالیبره کردن ترانسمیترها طبق دستور سازنده با دادن ورودی‌های معین و معلوم خروجی را تنظیم می‌کنیم.
حلاوت در ضمن تلخیست مدرج چنان چون عسل تعبیه در شکوفه
در ضمن آن هر آینه مدرج سعادتیست رنجی که بر تو این سفر ناگهان نهاد
بالای مدرج ملکوت‌اند در صفات چون ذات ذوالجلال نه عنصر نه جوهرند
هر که جان دارد تو آزادیش را هرگز مجوی تا در آنصورت که او دارد چه معنی مدرجست
نه باد را مفاصل عظم تو مدرجست نه آب را جداول عرق تو منهلست
منهج صدق در دو ابرو داشت مدرج عشق در دو گیسو داشت
از چه گشته است عاشق و مجنون کاندر او مدرج است صد ذوالنون