محیل

معنی کلمه محیل در لغت نامه دهخدا

محیل. [ م ُ ] ( ع ص ) حیله گر. ( آنندراج ). چاره گر. حیله ور. مکار. افسونگر. گربز. فریب کار. بافند و فعل. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : الکسندرخان که مردمحیل عاقبت اندیش بود صلاح خود ملاحظه نموده با رومیان مدارا کرد. ( عالم آرای عباسی ص 134 ). || آنکه به غریم به عوض وام برات دهد. ( ناظم الاطباء ). || حواله دهنده. برات کش. مدیون ( قانون مدنی ): حواله عقدی است که به موجب آن طلب شخصی از ذمه مدیون به ذمه شخص ثالثی منتقل می گردد. مدیون را محیل ، طلبکار را محتال ، شخص ثالث را. محال علیه گویند. ( قانون مدنی ماده 724 ). || نعت است از اِحوال. مُحْوِل. سال بر او گشته. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). هر چه بر وی یک سال گذشته باشد. ( ناظم الاطباء ).
- طعام محیل ؛ طعام و جز آن که بر وی یک سال یا سالها گذشته باشد. ( ناظم الاطباء ).
|| زنی که پس دختر پسر زاید یا بر عکس. زن که پس از زادن دختر پسر آرد. امراءة محیل و کذا ناقة محیل ؛ شتر که پس ماده نر زاید. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
|| کسی که راست می کند نیزه را و روی می آورد با آن. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه محیل در فرهنگ معین

(مُ ) [ ع . ] (اِفا. ) حیله گر، مکار.

معنی کلمه محیل در فرهنگ عمید

۱. (حقوق ) حواله دهنده، برات کش.
۲. چاره کننده.
۳. حیله گر.

معنی کلمه محیل در فرهنگ فارسی

حواله دهنده، براتکش ، ونیزبه معنی چاره کننده وحیله گر
( اسم ) حواله دهنده برات کش .

جملاتی از کاربرد کلمه محیل

مهر جان مگیر بدل کاین محیل دون نگذاردت که یاد جهان آفرین کنی
اگر نه نفس محیلت مطیع فرمانست چه سود از اینکه جهانی بود بفرمانت
ای سرور دین نسبت پیکار تو با غیر چون نسبت شیر است به روباه محیلی
چند روزی که شه گرفته چو شیر سایه از فوج روبهان محیل
سید سجاد محزون علیل با عبیدالله بی‌شرم محیل
نهیب عدل تو در طبع آسمان محیل که شیشه است لبالب زمردم آزاری
هرگز ندیده هیچ مسلمان ز کفاری ظلمی که دید مسلم از آن کافر محیل
دست جرات ز آستین برزن که صورت یاب نیست کندی چنگال شیر از کید روباه محیل