محموم

معنی کلمه محموم در لغت نامه دهخدا

محموم. [ م َ ] ( ع ص ) تب گرفته. ( مهذب الاسماء ). تب دار. ( یادداشت مرحوم دهخدا ): خطی چون دستگاه کفشگران پریشان عبارتی چون هذیان محموم نامفهوم. ( از نفثة المصدور زیدری ).
چنان سوزم که خامانم نبینند
نداند تندرست احوال محموم.سعدی.|| مقدر. تقدیرشده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

معنی کلمه محموم در فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) تب کرده ، تب دار.

معنی کلمه محموم در فرهنگ عمید

تب کرده، تب دار.

معنی کلمه محموم در فرهنگ فارسی

تب کرده، تب دار
( اسم ) تب کرده تب دار : عبارتی چون هذیان محموم نا مفهوم ...

جملاتی از کاربرد کلمه محموم

خود کام را چنین سخن از طبع هست دور محموم را بود عسل اندر دهان اجاج
دل را چو از عفونتِ اخلاطِ آرزو محموم دید و سرعت نبضم بر آن گوا
ای داود خانه پاک گردان تا خداوند خانه بخانه فرو آید، گفت بار خدایا و ایّ بیت یسعک؟ آن کدام خانه است که عظمت و جلال ترا شاید؟ گفت آن دل بنده مؤمن است، گفت بار خدایا چگونه پاک گردانم؟ گفت آتش عشق درو زن تا هر چه نسب ما ندارد سوخته گردد، و آن گه بجاروب حسرت بروب تا اگر بقیّتی مانده بود پاک بروبد، ای داود از آن پس اگر سرگشته‌ای بینی در راه طلب ما آنجاش نشان ده که خرگاه قدس ما آنجاست،انا عند القلوب المحمومة.
مرحوم با جلالت او شیر آسمان محموم از سیاست او مرغزار
خودکام را چنین سخن از طبع هست دور محموم را بود عسل اندر دهان اجاج
تب هجران بکشت از التهابم طبیبی گو عیادت کن بمحموم
چنان سوزم که خامانم نبینند نداند تندرست احوال محموم
دلی گز آتش حرص است سوزان هست محمومی دمادم اضطراب از بهر زر اوقات هجرانش
بر مهابتت ار لاف پر دلی زد شیر تو عفو کن هذیانات او که محمومست
یابد از شربت سخات شفا هر که از تف آز شد محموم