معنی کلمه مجزا در لغت نامه دهخدا
گر به مکه فلک و نور مجزا دیدند
در مدینه ملک و عرش معلا بینند.خاقانی.خورشید جام شاه مظفر به جرعه ریز
بر خاک اختران مجزا برافکند.خاقانی.ای چتر ظلم از تو نگون وز آتش عدلت کنون
بر هفت چتر آبگون نور مجزا ریخته.خاقانی.حراقه وار در زنم آتش به بوقبیس
ز آهی که چون شراره مجزا برآورم.خاقانی.چون آتش آمد آشنا زیبق پرید اندر هوا
اینک هوا سیمین هبا زیبق مجزا داشته.خاقانی.- مجزا شدن ؛ جدا شدن.
- مجزا کردن ؛ جدا کردن. ( ناظم الاطباء ).