معنی کلمه ماهتاب در لغت نامه دهخدا
چون شب آید برود خورشیداز محضر ما
ماهتاب آید و در خسبد در بستر ما.منوچهری.می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد ما را.خیام.وانچه دیگر کسان ترا گویند
ماهتاب است و قصه بیرم.مسعودسعد.ز پرنیان عذار چو آفتاب تو، ماه
همان کشید که توزی زماهتاب کشید .شرف الدین شفروه.کمال ذات شریفش زشرح مستغنی است
به ماهتاب چه حاجت شب تجلی را.ظهیر فاریابی.نقب زدم برلبت روی تو رسوام کردم
کافت نقاب هست صبحدم و ماهتاب.خاقانی.خاطرم را که کرم شب تاب است
خادم ماهتاب دیدستند.خاقانی.خواهم که مست باشی در ماهتاب خفته
من بر رخت فشانم از چشم خود گلابی.عطار.ماهتابی بود بس عالم فروز
شب شده از پرتو آن همچو روز.عطار.شمعی به میان ما برافروز
یا شمع مکن که ماهتاب است.سعدی ( کلیات چ مصفا ص 364 ).در خواب اگر ببینی ای مدعی شب ما
زود آن قصب که داری بر ماهتاب افتد.اوحدی.دریای چرخ نیل نگر در تلاطم است
هر سو فکنده است کف از جوش ماهتاب.فتوت ( از آنندراج ).- ماهتاب به گز پیمودن ؛ کنایه از کار محال کردن و حرکت لغو و بی فایده. ( غیاث )( آنندراج ). نظیر: آب به غربال پیمودن :
در قیاس کمال اوست چنان
که به گز ماهتاب پیمایی.امیدی.و رجوع به ترکیب بعد شود.
- ماهتاب پیمودن ؛ ماهتاب به گز پیمودن. رجوع به ترکیب قبل شود :
در میان این همه سختی و تب
باد پیمایم همه یا ماهتاب.عطار.از غیرت روی همچو خورشید تو، ماه
دیری است که ماهتاب می پیماید.عطار.- ماهتاب و کتان ؛ گویند ماه کتان را بسوزد و شعرا این تعبیر را بسیار به کار برند. ( امثال و حکم ج 3 ص 1394 ).