معنی کلمه ماضی در لغت نامه دهخدا
بیش از همه شاهان است از ماضی و مستقبل
بیش از همه میران است از شیری و از شاری.منوچهری ( یادداشت ایضاً ).سالها خوردی و کم نامد ز خور
ترک مستقبل کن و ماضی نگر.مولوی.اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم.سعدی.به عذر ماضی در قدمش فتادند و بوسه چندی به نفاق بر سر و چشمش دادند. ( گلستان چ یوسفی ص 123 ). حاکم این سخن را عظیم پسندید و اسباب معاش یاران را فرمود تا بر قاعده ماضی مهیا دارند. ( گلستان ). || ( اصطلاح دستوری ) فعلی است که بر زمان گذشته دلالت کند: رفتم. نوشتم. گفت. و آن شامل اقسام ذیل است : 1- ماضی مطلق ، آن است که بر زمان گذشته دلالت کند، خواه به زمان حال نزدیک و پیوسته باشد و خواه دور: «پیرارسال به اروپا سفر کردم » «جمشید الاَّن به کلاس آمد». برای ساختن ماضی مطلق ، برآخر مصدر مرخم ( ماده ماضی ) ضمایر متصل م ، ی ، یم ، ید، ند ملحق کنند. 2- ماضی استمراری ، در موارد ذیل استعمال شود: الف. وقوع آن در زمانی باشد که فعل ماضی دیگری در آن واقع شده باشد: من می نوشتم که معلم آمد ( یعنی هنوز مشغول نوشتن بودم ). به همین جهت آن را «ماضی ناقص » گویند. ب - وقوع آن به توالی عادت و همیشگی باشد : «هرسال شمیران می رفتم » «...قضا را همایی بیامد و بانگ می داشت...» ( نوروزنامه ص 66 ). ( یعنی مکرر بانگ می کرد ). ج - در موقع تمنی و آرزو استعمال شود. در این صورت آن را «ماضی متمنی » نیز گویند: «کاش جوانی باز می گشت ».