معنی کلمه ماش در لغت نامه دهخدا
به خوشه در از بهر بیرون شدن
چنان جمله شد ماش و منگ و نخود.ناصرخسرو.پس به طریق تو خدای جهان
بی شک در ماش و جو و لوبیاست.ناصرخسرو.گرشما جز که علی را بگزیدید بدو
نه عجب زآنکه نداند خربدلاش از ماش.ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 221 ).پنبه کشتی طمع به ماش مدار
جو بکاری عدس نیارد بار.اوحدی.به بارگاه برنج سفید، ماش و نخود
دو خادمند یکی عنبر و یکی کافور.بسحاق اطعمه.و رجوع به معنی اول ماده بعد شود.
- ماش عطار ؛ غله ای است که آن را سنگ خوانند و آن سیاه رنگ و کوچکتر از ماش می باشد. ( برهان ). غله سیاه رنگ و کوچکتر از ماش. ( ناظم الاطباء ). غله ای است کوچکتر از ماش که دانه هایش سیاه رنگند. منگ. مونگ. ( فرهنگ فارسی معین ).
- ماش هندی ؛ غله ای است عودی رنگ به اندام گندم کوچکی و آن را به عربی حب القلت خوانند... ( برهان ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). گونه ای ماش که آن را حب القلت نیز نامند، در حقیقت این گیاه نوعی لوبیای تیره رنگ ریزدانه است. ( فرهنگ فارسی معین ): حب القلت ، ماش هندی. ( ذخیره خوارزمشاهی ،یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). بعض عرب آن را مج خوانند. ماش هندی را قلت خوانند. ( نزهةالقلوب ).