معنی کلمه صنج در لغت نامه دهخدا
ابا کوس و با نای و روینیه صنج
ابا تازی اسپان و پیلان و گنج.فردوسی.همی آمد از آب آوای صنج
خروشش همی ره نماید به گنج.فردوسی.به ابر اندر آمد دم کرنای
خروشیدن صنج و هندی درای.فردوسی.|| چنگ که سازی است. ( منتهی الارب )( غیاث اللغات ) ( مهذب الاسماء ). رجوع به چنگ شود. || ماادری من ای صنج هو؛ یعنی نمیدانم که او کدام مردم است. ( منتهی الارب ).
صنج. [ ص ُ ن ُ ] ( ع اِ ) کاسهای آبنوس یا چوبی است سیاه دیگر. ( منتهی الارب ). قصاع الشیزی. ( اقرب الموارد ).