معنی کلمه سي در لغت نامه دهخدا
پس این داستان کش بگفت از خیال
ابر سیصد و سی و سه بود سال.ابوشکور.ز مصری و چینی و از پارسی
همی رفت با او شتر وارسی.فردوسی.
سی. [ س َ ] ( اِ ) سنگ را گویند و به عربی حجر خوانند. ( آنندراج ) ( برهان ) ( جهانگیری ).
سی. [ سی ی ] ( ع ص ، اِ ) مثل. مانند. || جای هموار و برابر. ( منتهی الارب ).
سی ٔ. [ س َی ْءْ ] ( ع اِ ) شیر گردآمده در اطراف پستان پیش از دوشیدن. ( منتهی الارب ).