رایق

معنی کلمه رایق در لغت نامه دهخدا

رایق. [ ی ِ ] ( ع ص ) رائق. اسم فاعل از ریشه «روق ».آب جاری و صاف. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || هر چیز صاف و لطیف. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). خالص و بی آمیغ. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). ج ، روق ، رَوْقة. ( از اقرب الموارد ). || مرد تهیدست. || آنچه ناشتا خورده شود از آب و طعام و جز آن. || آنچه بر ناشتا باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ): اتیته رائقاً لَم اطعم شیئاً،ای علی الریق ؛ آمدم نزد او رائق که چیزی نخورده بودم ، یعنی ناشتا. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ).
- خبز رایق ؛ نان بی نان خورش. ( از ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ).
|| خوبروی. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). ج ، روق. ( منتهی الارب ). خوب هر چیز و خوش آینده. ( فرهنگ نظام ). شگفت انگیز. ( ناظم الاطباء ) : گزین کنند آنچه لایق اوفتد و در چشم رایق آید. ( تاریخ جهانگشای جوینی ). در مدت دو ماه سراسر بازارها بتعریشات پاکیزه و تسقیفات رایق سر بپوشند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).

معنی کلمه رایق در فرهنگ معین

(یِ ) [ ع . رائق ] (اِفا. ) ۱ - صاف ، صافی . ۲ - خوش آیند.

معنی کلمه رایق در فرهنگ عمید

۱. خالص، صاف، صافی.
۲. پسندیده، مطلوب، خوشایند و نیکو.
۳. خوش رو.

معنی کلمه رایق در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - صاف صافی ( آب و غیره ) . ۲ - خوش آیند . ۳ - شگفتی انگیز اعجاب آور .
رائق . یا هر چیز صاف و لطیف

جملاتی از کاربرد کلمه رایق

کاشعار مرا، گرچه بود معجب و معجز و ابیات مرا، گرچه بود رایق و رایع
همی تا سپهرت و بر وی کواکب همی تا زمین است و در وی طرایق
یکی دیدم در آن حضرت طرایق یقین من بودمش عین حقایق
ز وصفت عاجز است این نظم معجز به مدحت لایق است این لفظ رایق
بر پدر و مادرم ز لطف کرم کن گر صلتی دارد این قصیده رایق
کار کن کار که کار تو میسر سلمان به عبارات خوش و نکته رایق نشود
ملک گفت: رنج من بدان بی نهایت است که درمان دیگر دردهای من دیدار ایران‌دخت بودی و درد فراق ایران‌دخت را شفا نمی‌بینم. گفت: از جهت پنج نوع زنان غم خوردن مباح است: آنکه اصلی کریم و ذات شریف دارد و جمالی رایق و عفافی شایع‌؛ و آنکه دانا و بردبار و مخلص و یکدل باشد؛ و آنکه در همه ابواب نصیحت برزد و حضور و غیبت جفت بی رعایت نگذارد؛ و آنکه در نیک و بد و خیر و شر موافقت و انقیاد را شعار سازد؛ و آنکه منفعت بسیار در صحبت او مشاهدت افتد.
آن ادب خوردهٔ ریاضت آن پروردهٔ عنایت آن بیننده انوار طرایق آن دانندهٔ اسرار حقایق آن به حقیقت وارث نبی شیخ وقت عثمان مغربی رحمةالله علیه از اکابر ارباب طریقت بود و ازجملهٔ اصحاب ریاضت و در مقام ذکر و فکر آیتی بود و در انواع علم خطر داشت و در تصوف صاحب تصنیف بود و بسی مشایخ کبار رادیده بود را نهرجوری و ابوالحسن الصایغ صحبت داشته و امام بود در حرم مدتی و در علو حال کس مثل او نشان نداد و در صحت حکم فراست و قوت هیبت و سیاست بی‌نظیر بود و صد و سی سال عمر یافت گفت: نگاه کردم در چنین عمری در من هیچ چیز نمانده بود که همچنان بر جاء بود که وقت جوانی مگر امل.
نظم او هست معجب و معجز نثر او هست رایق و رایع
چون از شکار باز آمد، دستور را بخدمتِ خود خواند و حکایتِ شکاریان و شکایتِ جراحتی که بدلِ او از تذکّر زن و فرزند و تحسّر بر فواتِ ایشان رسیده، با او از سر گرفت. دستور گفت: جز صبر دست آویزی نیست، پس برخاست و بخانه آمد و شاهزاده را از فرق تا قدم بزینتی رایق و حلیتی فایق و فواخرِ لباسهایِ لایق بیاراست و همچنان جهت مادرش رزمهایِ دیبا و تختهایِ جامهٔ زیبا با مضافاتِ دیگر، پیشکشهایِ مرغوب از ملبوس و مرکوب و غیر آن جمله مرتّب کرد و بخدمت خسرو آمد ضَاحِکا مُستَبشِرا وَ عَن وَجهِ الصَّبَاحَهِ مُسفِراً .