معنی کلمه رادمرد در لغت نامه دهخدا
ولکن رادمردان جهاندار
چو گل باشند کوته زندگانی.دقیقی.چو نامه سوی رادمردان رسید
که آمد جهانجوی دشمن پدید.دقیقی.شه خسروان گفت با موبدان
بدان رادمردان و اسپهبدان.دقیقی.درود جهانبان بر آن رادمرد
کسی کو ز دیهیم ما یاد کرد.فردوسی.تو آن کن بخوبی که او با تو کرد
بپاداش کوشد دل رادمرد.فردوسی.ز بهردرم تا نباشی بدرد
بی آزار بهتر دل رادمرد.فردوسی.گنهان من بیچاره بدین عذر ببخش
رادمردان بچنین عذر ببخشند گناه.فرخی.رادمرد و کریم و بی خلل است
راد و یکخوی و یکدل و یکتاست.فرخی.این رادمرد را بکه خواهم قیاس کرد
کاندر جهان بفضل ز مادر چنو نزاد.فرخی.رادمردان را هنگام عصیر
شاید ار می نبود صافی و ناب.منوچهری.فزون ز آن ستم نیست بر رادمرد
که درد از فرومایه بایدش خورد.اسدی.باشگونه کرده عالم پوستین
رادمردان بندگان را گشته رام.ناصرخسرو.مرد را گفت رادمرد حکیم
اینت بیچاره اینت مرد سلیم.سنائی.رادمردی کریم پیش پسر
داد چندین هزار بدره زر
گفت بابا نصیبه من کو
گفت قسم تو در خزانه هو.سنائی.سفلگان را و رادمردان را
کار بر یک قرار و حال نماند.خاقانی.خاصه کز گردش جهان ز جهان
آن جوان عمر رادمرد گذشت.خاقانی.رادمردان غافلان عهد را
از شراب جود مست خود کنند.خاقانی.صندوقه این رواق گردان
غرق است بخون رادمردان.نظامی.