معنی کلمه دلاویز در لغت نامه دهخدا
مطربا آن غزل نغز دلاویز بیار
ور ندانی بشنو تا غزلی گویم تر.فرخی.تابهر گوش دل انگیز و دل آویز بود
غزل نعز و سماع خوش و آوای حزین.فرخی.از آواز خوش رامش انگیزتر
ز دیدار خوبان دلاویزتر.اسدی.به چیزی فریبد دلاویزتر
که باشد نیازش بدان بیشتر.اسدی.نظم و امثال و حکمت کمتر نوشتیم مگر بیتی که... دلاویز باشد. ( مجمل التواریخ و القصص ). زن کنیزکان داشت... دل آویزی.( کلیله و دمنه ).
بر چهره آن بت دلاویز
کردند به تنگها شکرریز.نظامی.چو کردی غنچه کبک دری تیز
ببردی غنچه کبک دلاویز.نظامی.نه چندان دوستی دارم دلاویز
که گر روزی بیفتم گویدم خیز.نظامی.رخی چون تازه گلهای دلاویز
گلاب از شرم آن گلهاعرق ریز.نظامی.گویند که داشت شخص پرویز
شکلی و شمایلی دلاویز.نظامی.نوآیین پرده ای بینی دلاویز
نوای او نوازشهای نوخیز.نظامی.شگفت آمد دلش را کاین چنین تیز
بدین زودی کجا رفت آن دلاویز.نظامی.لیلی به زبان غمزه ٔتیز
می گفت بدیهه ای دلاویز.نظامی.طوطی نگوید از تو دلاویزتر سخن
با شهد می رود ز دهانت بدر سخن.سعدی.حسن ، دلاویز پنجه ایست نگارین
تا به قیامت بر او نگار نماند.سعدی.مرا آن گوشه چشم دلاویز
به کشتن می کند گوئی اشارت.سعدی.قرار عقل برفت و مجال صبر نماند
که چشم و زلف تو از حد برون دلاویزند.سعدی.دامنکشان حسن دلاویز را چه غم
کآشفتگان حسن گریبان دریده اند.سعدی.بازرگانی که با وجود نعمت و مکنت غلامان و کنیزکان دارد دلاویز. ( گلستان سعدی ).
خروس آتقی رفته به هیزم
که از بوی دلاویز تو مستم
کلند از آسمان افتاد و نشکست
وگرنه من همان خاکم که هستم.؟ ( امثال و حکم دهخدا ).