لمعه

معنی کلمه لمعه در لغت نامه دهخدا

( لمعة ) لمعة. [ ل ُ ع َ ] ( ع اِ ) اره گیاه خشک میان گیاه تر. ج ، لِماع. ( منتهی الارب ). پاره ای از گیاه که خشک شده و سپید شده باشد. ( منتخب اللغات ). || گروه مردم. ( منتهی الارب ). گروه آدمیان. ( منتخب اللغات ). || پاره ای از عضو که خشک ماند در وضو و غسل. ( منتهی الارب ). آنجا که آب بوی نرسد در غسل و طهارت. ( مهذب الاسماء ). || اندکی از زندگانی. || جای درخشان رنگ از اندام. ( منتهی الارب ).و سپیدی که بر سر باشد. ( منتخب اللغات ). ج ، لُمع.
لمعة. [ ل َ ع َ ] ( ع اِ ) لمعه. یک درخش. روشنی ، پرتو : لمعه ای از فیض نور بحر است اساس و ایالت خطه وجود او بازداشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 7 ). رساله ای در ذکر صحابه رضوان اﷲ علیهم که لمعه ای است از بوارق بیان و حدائق بنان او. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 274 ). از وقت لمعه فلق تا وقت مسقط شفق با طلایع مرگ به بازی درآمدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 394 ). نصربن الحسن بدین لمعه برق منخدع گشت.( ترجمه تاریخ یمینی ). همه شب سمیر کواکب و مسیر مراکب بودم تا لمعه کهولت صبح در مفارق شباب شب بدمید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 31 ). و اگر این اندیشه بر خاطر گذرد حاصلی جز آن نباشد که قاموس را ناموس برود واز شعله زبان بلکه از لمعه سنان گیلانیان خود را در معرض خطر آورده باشد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 65 ).
تو در میان خلایق به چشم اهل نظر
چنانکه در شب تاریک لمعه نوری.سعدی.درآمدی ز درم کاشکی چو لمعه نور
که بر دو دیده ما حکم او روان بودی.حافظ.حافظ چه می نهی دل ، تو در خیال خوبان
کی تشنه سیر گردد از لمعه سرابی.حافظ.

معنی کلمه لمعه در فرهنگ معین

(لُ عَ ) [ ع . ] (اِ. )۱ - پارة گیاه خشک . ۲ - گروه مردم . ۳ - موی سفید که میان موی سیاه باشد. ج . لمع .
(لَ عِ ) [ ع . لمعة ] (اِ. ) پرتو، روشنی .

معنی کلمه لمعه در فرهنگ عمید

روشنی، پرتو.

معنی کلمه لمعه در فرهنگ فارسی

کتابی است بعربی در فقه تالیف شمس الدین محمد معروف به شهید اول . مولف آنرا در مدت هفت روز در زندان پیش از مرگ خود نوشته . بنابراین تاریخ تالیف آن با تاریخ شهادت مولف یعنی سال ۷۸۲ ه. ق . یکی است .
گروهی ازمردم، لکه سفید، دسته گیاه خشکیده میان، گیاه تر، اندکی ازعیش وزندگی، لمع ولماع جمع
( اسم ) یک درخش روشنی پرتو : در آمدی زدرم کاشکی چو لمع. نور که بر دو دید. ما حکم اوروان بودی . ( حافظ . ۳٠۸ )
پاره گیاه خشک میان گیاه تر یا گروه مردم .

جملاتی از کاربرد کلمه لمعه

او در حوزه علمیه قم به تدریس کتب حوزوی اشتغال داشت و در تهران نیز در کار گروهی همراه: دکتر محمد جواد باهنر، محمد مفتح، موسوی اردبیلی، هاشمی رفسنجانی، محمدرضا مهدوی کنی، امامی کاشانی و سید اسماعیل هاشمی با مدیریت سید محمد بهشتی همکاری می‌کرد. بعدها در زنجان نیز به تدریس دروسی همچون شرح لمعه پرداخت. گفتنی است وی به همراه احمدی میانجی از دوست دیگرش آذری قمی زبان فرانسوی آموخته‌است.
زانه لمعه چو یافت روشنایی افروخت چراغ آشنایی
پرتوی در کلبه‌ام از لمعه دیدار کیست؟! آتشی پروانه‌سان امشب به بال و پر زدم!
این کتاب بر نظام حقوقی ایران نیز بسیار تأثیرگذار بوده‌ است. علاوه بر آن که مهمترین منبع دروس «متون فقه» رشته تحصیلی حقوق در دانشگاه‌های ایران می‌باشد، منبع اصلی تدوین قانون مدنی ایران و یکی از مهمترین منابع در تدوین قانون مجازات اسلامی نیز به شمار می‌رود که علاوه بر محتوای قانون حتی جنبه‌های شکلی آن‌ها را نیز تحت تأثیر قرار داده‌است. ناصر کاتوزیان استاد حقوق خصوصی ایران در مورد اهمیت این کتاب می‌نویسد: «شرح لمعه از نظر اسلوب نگارش در میان سایر کتاب‌های فقهی ممتاز است؛ زیرا در عین حال که در بیان مطالب از به کار بردن کلمات زاید به دقت پرهیز شده، از نظر استدلال نیز چیزی از کتب مفصل کم ندارد. به همین جهت می‌توان گفت بهترین و جامع‌ترین کتاب‌های درسی است.»
لمعه می‌گوید در گهگیلویه و بویراحمد رسم این است که جوجه به صورت درسته به سیخ کشیده شود که این غذا را در تهران کباب بختیاری می‌نامند. ولی اگر مرغ یا خروس بزرگ باشد آن را تکه‌تکه می‌کنند. سیخ‌ها معمولاً فلزی هستند، اما از شاخه‌های بلند، باریک و تراشیده نیز استفاده می‌شود.
از آن یک لمعه در جمله جهان بین از آن صد شور وآشوب و فغان بین
روزگاریست که دل چهره مقصود ندید لمعه نور از آن مجمع انوار بیار
نیر رای تو چون عرض کند لمعه نور خیر جود تو چون بخش کند نعمت و ناز
فرهنگ خوراک در میان مردم لُر از مسائل مختلفی ماند اقتصاد و طبیعت متأثر است. منوچهر لمعه به نقش نان در فرهنگ غذایی مردم لُر اشاره کرده و نوشته که در عشایر لُر منطقهٔ کهگیلویه و بویراحمد مردمی که بسیار فقیر هستند نان خالی می‌خورند. مردمی که فقیرند نان و پیاز و همین‌طور بر اساس سلسله‌مراتب طبقاتی نان با سبزی و لبنیات خورده می‌شود و در میان بخش‌های مرفه‌تر عشایر غذاها به غذاهای شهر نزدیک می‌شود.
شرح لمعه و قوانین را نزد سید احمد یزدی فرا گرفت و قسمتی از دروس دورهٔ سطح مثل مکاسب و رسائل و کفایه را نزد هاشم قزوینی خواند. تعدادی از کتب فلسفی همچون شرح منظومه سبزواری و شرح الاشراق و اسفار را نزد آیسی خواند و شوارق الالهام را نزد مجتبی قزوینی آموخت و در دروس میرزا مهدی اصفهانی، مهدی آشتیانی و هاشم قزوینی نیز شرکت جست. پس از فراگیری علوم ابتدایی، مقدمات و سطح، نزد برخی از استادان و مدرسان به فراگیری علوم عقلیه و معارف الهیه پرداخت.
او در اواخر عمر پدرش امامت مسجد فیلسوف را برعهده داشت و به تدریس فقه و اصول نیز می‌پرداخت که به ویژه در تدریس شرح لمعه تسلط فوق العاده ایشان مشهور بود. افراد زیادی از درس او استفاده کردند. طلاب همه روزه در مسجد حمام گلشن که نزدیک منزل وی بود در درس سطحش حاضر می‌شدند.
ید بیضا که شنیدی بود از طلعت تو لمعه نور که در دست کلیم افتاده ست
ای هر دوکون لمعه از نور ذات تو وی کاینات بوده نمود صفات تو
خلق اگر لمعه‌ای بدیدندی عشقشان را به جان خریدندی
در هفده سالگی برای ادامه تحصیل به تبریز مهاجرت کرد و در مدرسه طالبیه مشغول تحصیل شد. در تبریز به مدت چهار سال از استادان خود کتاب‌های شرح لمعه، رسائل، مکاسب و کفایه را فراگرفت. استادان او در این زمان سید مهدی انگجی، میرزا فتاح شهیدی، میرزا محمود دوزدوزانی و سید محمد بادکوبه‌ای و جمعی دیگر بودند. در طول اقامت و تحصیل مستمر در حوزه علمیه تبریز، کتاب‌هایی را که پیش‌تر خوانده بود به طلاب تدریس می‌کرد.
هر زمان لمعه دگر بینی هر نفس میوه دگر چینی
گشاید نفحهٔ جانبخش لطفت بوی بهرامج زداید لمعهٔ جانسوز قهرت زنگ بهرامن