لغزان

معنی کلمه لغزان در لغت نامه دهخدا

لغزان. [ ل َ ] ( نف ) لخشان . لغزنده. لیز. در حال لغزیدن. اَملس. نسو. نسود. عَثور. لزج. لَجز. قرقر. زُهلول. ( منتهی الارب ) :
آب کندی دور و بس تاریک جای
لغزلغزان چون در او بنهند پای.رودکی.سرش همچو سر ماهی است لغزان.سوزنی.زُل ؛ جای لغزان. زَلق ؛ جای لغزان. مکان دحض ؛ جای لغزان. مکان دحوض ؛جای لغزان. مدحضة؛ جای لغزان. فأو؛ جای تابان و لغزان. افئاء؛ در زمین تابان و لغزان درآمدن. تمرید؛ هموار و لغزان و رخشان ساختن بنا را. لَزج ؛ لغزان شدن. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه لغزان در فرهنگ معین

(لَ ) (ص فا. ) لیز، لغزنده .

معنی کلمه لغزان در فرهنگ عمید

۱. لغزنده.
۲. = لغزیدن

معنی کلمه لغزان در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - لغزنده . ۲- صاف و هموار : تمرید هموار و لغزان درخشان ساختن بنارا . ۳- در حال لغزیدن .

معنی کلمه لغزان در ویکی واژه

لیز، لغزنده.

جملاتی از کاربرد کلمه لغزان

اوش لغزانید و او را زد قفا آن قفا وا گشت و گشت این را جزا
آنچنان ساده رخی داری و لغزان که برو گر نشیند مگسی افتد و پایش شکند
شاهد شکفته مخمور چون شمع صبحگاهی لرزان به سان ماه و لغزان به سان ماهی
با این جان لرزان، با این پای لغزان ره به کجا ز بلا ببرم؟
سخاوتست که دست یسار تنگ کند شجاعتست که پای بقا بلغزاند
هزار بار بلغزاندت به هر قدمی که سخت خام‌فریبست روزگار و تو خام
ملغزان پای جهدم را در این راه بفضل خود مرا میدار آگاه
بنام آنحکیم مصلحت کار قدم لغزان به پیش عقل بردار
گفت: زمانی که بنشینم، زمین از من گریزد و زمانی که برخیزم، ملازمه ام کند. پرسید: راه چگونه روی؟ گفت: موئی پایم را گیرد و پشکلی مرا لغزاند.
بزر گران در گل لغزان اسیر تکیه‌اشان بر کرم دستگیر