معنی کلمه لغزان در لغت نامه دهخدا
آب کندی دور و بس تاریک جای
لغزلغزان چون در او بنهند پای.رودکی.سرش همچو سر ماهی است لغزان.سوزنی.زُل ؛ جای لغزان. زَلق ؛ جای لغزان. مکان دحض ؛ جای لغزان. مکان دحوض ؛جای لغزان. مدحضة؛ جای لغزان. فأو؛ جای تابان و لغزان. افئاء؛ در زمین تابان و لغزان درآمدن. تمرید؛ هموار و لغزان و رخشان ساختن بنا را. لَزج ؛ لغزان شدن. ( منتهی الارب ).