معنی کلمه لرزیدن در لغت نامه دهخدا
بنجشک چگونه لرزد از باران
چون یاد کنم ترا چنان لرزم.ابوالعباس.کنون تا بیامد از ایران به چین
بلرزد همی زیر اسپش زمین.فردوسی.زمین از تهمتن بلرزد همی
که توران به جنگش نیرزد همی.فردوسی.بلرزید وز خواب خیره بجست
خروشی برآورد چون پیل مست.فردوسی.فرامرز از آن کار ترسید سخت
بلرزید بر خود چو شاخ درخت.فردوسی.دو دستی بزد گرز را بر سرش
که لرزید آن کوه تن پیکرش.فردوسی.چو بشنید دستان بلرزید سخت
ز پیکار آن دزد برگشته بخت.فردوسی.چو بشنید رستم بلرزید سخت
به دل گفت مانا که برگشت بخت.فردوسی.بلرزید گیتی ز بار گران
ز بس کوه آهن کران تا کران.فردوسی.ز بیم سپهبد گو پیلتن
بلرزد همی شیر در انجمن.فردوسی.خروشی برآمد ز افراسیاب
بلرزید بر جای آرام و خواب.فردوسی.زمین لرزد از زیر این هر دو مرد
چو رانند باره به روزنبرد.فردوسی.در اندیشه تیغ او در جهان
بلرزند یکسر کهان و مهان.فردوسی.گرش بینم آنگاه آیدت یاد
که دریای جوشان بلرزد ز باد.فردوسی.چو یک بهره بگذشت از تیره شب
چنان چون کسی کو بلرزد ز تب.فردوسی.چو بشنید پیران غمی گشت سخت
بلرزید برسان برگ درخت.فردوسی.بلرزید بر خویشتن شهریار
ز دست و زبان یل نامدار.فردوسی.عنان را بپیچید و برخاست گرد
ز بانگش بلرزید دشت نبرد.فردوسی.نوان گشت بوم و جهان شد سیاه
بلرزید مهر و بترسید ماه.فردوسی.