معنی کلمه لت انبان در لغت نامه دهخدا
مسیح زندگی بخشی و ناموسی است تا محشر
بخاک پایت این گردنده سیاح لت انبان را.اخسیکتی.بر در قدرت ملک میگفت صد را بار هست
کاین مرقّعپوش سیاح لت انبان دررسید.اخسیکتی.در چرخ درآوردم نه گنبد نیلی را
استیزه چه میبافی ای شیخ لت انبانی.مولوی.نه هر بار خرما توان خورد و برد
لت انبان بد عاقبت خورد و مرد.سعدی.چه داند لت انبانی از خواب مست
که بیچاره ای دیده بر هم نبست.سعدی.که باشد او بجهان بارد لت انبانی
که دستمال زن و مرد هر دو شد یکسر.نظام قاری ( دیوان البسه ص 17 ).شنیده ام که تو سوگندها بسی خوردی
ز گفته دوسه محراب کوب لت انبان.روحانی.|| بی حفاظ : همه لشکرگاه سه خرپشته دیدم... و دیگران سایه بانها داشتند از کرباس و ما خود لت انبان بودیم. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 626 ).