لباچه

معنی کلمه لباچه در لغت نامه دهخدا

لباچه. [ ل َ چ َ / چ ِ ] ( اِ ) حلقه ای از ریسمان که بر لب اسب و خر بدفعل نهند و پیچند. لباشه. لبیشه. لویشه. لبیشن. لواشه. لباشن. رجوع به هر یک از این مدخلها شود :
لبش از هجو در لباچه کشم
تا بخندند از او اولواالالباب.سوزنی.
لباچه. [ ل َ چ َ / چ ِ ] ( اِ ) بالاپوش و فرجی باشد. ( برهان ). ظاهراً نوعی است از قبا. ( غیاث ). صاحب آنندراج گوید: فرجی یعنی جامه ای که پیش آن دریده باشد و به معنی جبه و خرقه نیز استعمال میشود چنانکه مولوی گفته :
صوفیی بدرید جبه از حَرَج
وز دریدن پیشش آمد صد فرَج
کرد نام آن دریده فرَجی
این لقب شد فاش زان مرد نجی.
و اثیر اومانی گفته به معنی دریده :
چو غنچه ها شکمش را کند لباچه قضا.( آنندراج ).و به معنی جبه و خرقه نیز استعمال میشود. جامه پیش باز : مختار در وقت بانگ کرد که دواچه و لباچه بیارید که سرما می یابم و یمکن که تبم آمد و سر بنهاد و خود را بپوشانید و چنان نمود که رنجورم. ( ترجمه طبری بلعمی ).
زید از تو لباچه ای نمی یابد
تا پیرهنی ز عمرو نستانی.ناصرخسرو.چون شیخ از نشابور به میهنه آمد لباچه صوف سبز از آن خویش به شیخ بونصر داد. ( اسرارالتوحید ص 109 ).
یکی از آتش جور سپهر بازم خر
که از تجاسر آن همچو دیگ میجوشم
عجب مدار که امروز مر مرا دیده ست
در آن لباچه که تشریف داده ای دوشم
ز بهر خسرو سیارگان همی خواهد
که عشوه ای بخرم وان لباچه بفروشم.انوری.کرد آفتاب و صبح کلاه و لباچه ام
این زرکش مغرق و آن زرنگار کرد.خاقانی.و گررسولان و پیکان بیگانه بر خوان حاضر بودی قبا و موزه و رانین پوشید و اگر نه لباچهاء ملمع. ( تاریخ طبرستان ).
صبح است رومی کله سبز بر سرش
شب هندوی لباچه گلریز در برش.بدر جاجرمی.

معنی کلمه لباچه در فرهنگ معین

(لَ چِ ) (اِ. ) نوعی بالاپوش .

معنی کلمه لباچه در فرهنگ عمید

بالاپوش، جبه: زید از تو لباچه ای نمی یابد / تا پیرهنی ز عمرو نستانی (ناصرخسرو: ۶۰ ).

معنی کلمه لباچه در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- نوعی بالاپوش : زید از تو لباچه ای نمییابد تا پیرهنی ز عمر و نستانی . ( ناصر خسرو .۴۱۵ ) توضیح لپاجه مطابق نقل ز مخشری در مقدمه الادب و میدانی درالسامی فی الاسامی و مولف صراحاللغه مرادف است با صدر. عربی و شاماکچه و در لک فارسی که نیم تنه و سینه بند باشد و در آن جامه ایست کوتاه قد آستین کوتاه و پیش و از ( برهان قاطع : درلک ) و همین معنی استفاده میشود از گفت. صاحب تاج العروس در تعریف صدره : والصدره بالظم الصدراو ) صدره الانسان ( مااشرف مناعلاه ) ای اعلی صدره و علیه اقتصر- الزهری . قال ( و ) منه الصدره التی تلبس و هو (ثوب م ) ای معروف . و بنابراینتفسیر لباچه به بالا پوش و فرجی ( جب. پیش باز ) چنانکه در فرهنگ جهانگیری و برهان قاطع و انجمن آرای ناصری می بینیم خالی از اشکال نیست و شعر انوری : عجب مدار که امروز مر مرا دیده است دران لباچه که تشریف داده ای دوشم . ز بهر خسرو سیارگان همی خواهد که عشوه ای بخرم وان لباچه فروشم . و گفت. بدر جاجرمی : صبح است رومیی کله زرد بر سرش شب هندوی لباچ. گلریز در برش . که جهانگیری نقل کرده شاهد صحت ووجود استعمال کلمه است ولی معلوم نمیکند که لباچه چگونه جامه ای بوده است . این کلمه در متن حاضربا بائ فارسی و جیم عربی ملاحظه میشود وبا بائ عربی وچ هم ضبط شده .
حلقه از ریسمان که بر لب اسب و خربد فعل نهند و پیچند . لواشه .

معنی کلمه لباچه در ویکی واژه

نوعی بالاپوش.

جملاتی از کاربرد کلمه لباچه

آنکه دفع خزان بارد را در حریم لباچه آرایم
ز بهر خسرو سیارگان همی خواهد که عشوه‌ای بخرم وان لباچه بفروشم
عجب مدار که امروز مر مرا دیدست در آن لباچه که تشریف داده‌ای دوشم
آنکه دفع خزان بارد را در حریم لباچه ئی آیم
کرد آفتاب و صبح کلاه و لباچه‌ام این زرکش مغرق و آن زرنگار کرد