لبان

معنی کلمه لبان در لغت نامه دهخدا

لبان. [ ل ِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ لبون. ( منتهی الارب ).
لبان. [ ل ِ ] ( ع مص ) شیر دادن. یقال : هو اخوه بلبان امه و لایقال بلبن اُمه و انما اللبن الذی یُشرب. ( منتهی الارب ). || ( اِمص ) شیرخوارگی :
همچو میل کودکان با مادران
سرّ میل خود نداند در لبان. مولوی.
لبان. [ ل َ ] ( ع اِ ) سینه. میانه سینه. مابین دو پستان. سینه ستور شکافته سم بخصوص. ( منتهی الارب ). فروتر از سینه و جایگاه بربند اسب. ( مهذب الاسماء ).فروتر سینه. ( بحر الجواهر ). || شیر زن.
لبان. [ ل ُ ] ( ع اِ ) ج ِ لبانة. ( منتهی الارب ).
لبان. [ ل ُ ] ( اِ ) از یونانی لیبانوس و لاتینی اُلیبانوس . کندر که صمغی است. ( منتهی الارب ). کندر. ( اختیارات بدیعی ). کندر و آن نوعی از علک است. علک. ( دهار ). معرب از لیبانوس یونانی و آن کندر است. ( فهرست مخزن الادویه ). کندر دریایی. ( برهان قاطع در کلمه خرده کندر ). صمغی است که آن را کندر میگویند و درخت آن مانند درخت پسته میباشد و گل و میوه و بار و تخم ندارد. ( برهان ). ابن بطوطه درخت لبان را در مُل جاوه دیده است و گوید درخت لبان خرد است به اندازه بالای آدمی و گاهی کوتاه تر، شاخهای آن چون شاخ حرشف ( انگنار ) با برگهای کوچک و تنک و لبان صمغی باشد بر شاخهای این درخت. ابوریحان در صیدنه گوید: کندر است ، بعضی از خواص او اینجا بیان کنیم : پوست او آنچه سطبر بود خوب باشد و خوشبوی بود و کهنه نباشد و او را پوست درخت مارد نیامیخته باشند نیکوتر بود و علامت آنکه خالص بود آن است که چون سوخته شود بوی او خوش باشد. دخان او را سادا گویند و گفته اند درخت او به درخت پسته مشابه بود و او را تخم و میوه نباشد و طریق تحصیل لبان آن است که پوست از درخت باز کنند و بر چوب او زخمهااز تیر و کارد کنند تا لبان از او مترشح شود بامدادآنچه جمع شده باشد بردارند. طایفه ای که در زمین شحرباشند گویند که درخت او به درخت خار مشابهت دارد و برگهای او را طول زیاده از عرض بود و از ساحل دور است و بر کوهها باشد چون فصل تابستان هوای آن موضع رطب شود از زیر آن درختان آبی بیرون آید و بر آن کوهها حوضها باشد از آن آب پر شود و آن آب سرد نباشد تا هوای آن موضع از تری به خشکی مبدل شود پس اهل آن موضع آن آب را بخورند کندر از آن درختان حاصل کنند و هر گاه کندر ببندد و خشک سازند. اوریباسیوس گوید لبان : او را به یونانی لیبانوس گویند و به ترکی کوچی. ( ترجمه صیدنه ابوریحان ). صمغ شاه صینی است و برگ صینی تنبول است. ( دمشقی ): و لبان از آنجا [از شهر شحر، به عربستان ] برند به همه جهان. ( حدود العالم ). لبان جاوی. ( دمشقی ). بستک. بستج. حصی لبان الجاوی. حسن لبه. ( مخزن الادویه ). || صنوبر. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه لبان در فرهنگ عمید

۱. صنوبر.
۲. کندر.
شیر مکیدن، شیر نوشیدن.

معنی کلمه لبان در فرهنگ فارسی

کندر . یا لبالب ذکر . کندر.
ابن باشهری الجیلی پدر ابو الحسن کوشیار

جملاتی از کاربرد کلمه لبان

بزد پیلبان بانگ بر زنده‌پیل بر آن اهرمن راند چون رود نیل
من تشنه وصال توام لطف کن مرا سیراب بوسه کن بلبان شراب رنگ
پدرت آنکه زو نازش و نام توست نیای مرا پیلبان بُد نخست
می زند بر جگر تشنه لبان آب، عقیق با خیال تو دل صائب مهجور خوش است
من شور تو دارم که لبان نمکینت دارند بسی حق نمک بر جگر ریش
هر که بر وی آن لبان صحرا نشد او نه صحرا داند و نی آشیان
خورشید جهان افروز بر تشنه لبان دلسوز بخشنده جان امروز ساقی جنان فردا
پرده بگشا که گل روی تو سیراب شود گر بر آن تشنه‌لبان چشم‌تری بگشایند
چه شد چه شد که به یاد گلوی تشنه لبان ز کام تیغ تو خونین لعاب می‌جوشد
آنکه بی شهد ولای او دهان طفلرا نیست آن یارا که آلاید لبان را از لبن