معنی کلمه لاي در لغت نامه دهخدا
دادخواهی ور بخواهند از تو داد
پس به لای اندر بمالی پوستین. ناصرخسرو.یاد داری که گرو کردی... را به قمار
تا گرو گیرترا لای برآورد از بیر ( مماله بئر ).سوزنی.ماهی او در شمرم غوطه خورد
لای برآورد ز قعر شمر.سوزنی.موج تباشیر زد بر لب نیلی افق
گوهر مه زیر لای همچو صدف شد نهان.سیف اسفرنگی ( از جهانگیری ).دست تو بمکرمت سحابی است
بر لای نشانده قیروان را.سیف اسفرنک.این سیل پر از گل و لای است. قهوه جوش و قوری و سماور را لای گرفته است.
مأمخلب ؛ آب لای ناک. عَجَل ؛ لای سیاه بدبو. لجن. خلب ؛ لای سیاه. خلیط؛ گل و لای آمیخته به کاه یا به اسپست. طرین ؛ لای تنک. تقن ؛ گل و لای چاه. طُفال ، طَفال ؛ لای خشک.دکله ؛ لای تنک. تسمیل ، سمل ؛ پاک کردن حوض از گل و لای. غریل ، غِرین ، غرین ؛ لای سیل آورد تر باشد یا خشک. طُملة، طَملة، طُملة؛ لای تک حوض. ( منتهی الارب ). || دردی شراب و امثال آن. ( برهان ). لرد. لِرت. گل بسیار نرم که در بن قرابه سرکه و امثال آن گرد شود :
بالش از خم کن و بستر بکن از لای شراب
بگذر از ننگ ، مبرا بشو از نام و بخسب.خاقانی.نریخت لای می و محتسب ز دیر گذشت
رسیده بودبلائی ولی بخیر گذشت.آصفی. || سیل :
امروز باید ار کرمی میکند سحاب
فردا که تشنه مرده بود لای گو مخیز. سعدی.کیخسرو از او پرسید که تو کجا فرود آمده ای ، میلاد بفهلوی گفت به لایی فرود آمده ام یعنی برودخانه و جای سیل فرود آمده ام. ( ص 84 تاریخ قم ). || لا. تو. توی. تاه. تای جامه. تای کاغذ و جامه و ریسمان را گویند همچو یک لای کاغذ و یک لای ِ جامه و یک لای ریسمان و به عربی طاق گویند. ( برهان ). || هر چنه از دیوار که رده نیز گویند. || قوه. || نوعی از بافته ابریشمی که از چین آورند و در ملک گجرات نیز شود و آن الوان باشد و ساده نیز سازند. ( جهانگیری ) :