معنی کلمه لاف در لغت نامه دهخدا
همه کبر و لافی بدست تهی
به نان کسان زنده ای سال وماه
بدیدم من آن خانه محتشم
نه نخ دیدم آنجا و نه پیشگاه
یکی زیغ دیدم فکنده در او
نمد پاره ترکمانی سیاه.معروفی.نگویم من این خواب شاه از گزاف
زبان زود نگشایم از بهر لاف.ابوشکور.نگوئیم چندین سخن بر گزاف
که بیچاره باشد خداوند لاف.فردوسی.هزینه مکن سیمت از بهر لاف
به بیهوده مپرا کن اندرگزاف.فردوسی.پیاده شود مردم رزمجوی
سوار آنکه لاف آرد و گفتگوی.فردوسی.بگیتی نماند همان مرد لاف
که بپراکند خواسته بر گزاف.فردوسی.سرشت تن از چار گوهر بود
که با مرد هر چار درخور بود...
چهارم براند سخن از گزاف
ز بیدانشان مزد جوید به لاف .فردوسی.تو چندین چه رانی سخن بر گزاف
ز دارا شدستی خداوندلاف.فردوسی.هر آنکس که راند سخن بر گزاف
بود بر سر انجمن مرد لاف
به گاهی که تنها شوددر نهفت
پشیمان شود زان سخنها که گفت.فردوسی.هزینه شمر سیم کز بهر لاف
به بیهوده بپراگند بر گزاف
هم اندرزمان چون گشاید سخن
به پیش آرد آن لافهای کهن.فردوسی.بر سر بیرق به لاف پرچم گوید منم
طره خاتون صبح بر تتق روزگار.عمادی ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).نشکیبند ز لوس و نشکیبند ز فحش
نشکیبند ز لاف و نشکیبند ز منگ.قریعالدهر.ماه تمام داشت بروی تو لاف حسن
زد وقت صبحگاه بر او خنده آفتاب.غواص یزدی ( از آنندراج ).کند کم دراین رسته دیرپای
نکوهنده لاف ( ؟ ) فروشنده رای.زینبی.ایا ز بیم زبانم نژند گشته و هاژ
کجا شد آنهمه دعوی و لاف و آنهمه ژاژ.لبیبی.فزاینده شان خوبی از نام و لاف