لاعب

معنی کلمه لاعب در لغت نامه دهخدا

لاعب. [ ع ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از لعب. بازی گر. بازی کن. بازی کننده : و ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما لاعِبین. ( قرآن 38/44 ). و ما خلقنا السماء و الارض و مابینهما لاعبین. ( قرآن 16/21 ). قالوا اَجِئتنا بالحق ام اَنت من اللاعبین. ( قرآن 56/21 ).
لب لعل ضاحک خم زلف کافر
رخ خوب لامع سر زلف لاعب.

معنی کلمه لاعب در فرهنگ معین

(ع ) [ ع . ] (اِفا. ) بازی کننده ، بازیگر.

معنی کلمه لاعب در فرهنگ عمید

بازی کننده.

معنی کلمه لاعب در فرهنگ فارسی

( اسم ) بازی کننده بازیگر بازی کن جمع : لاعبین لواعب : لب لعل ضاحک خم زلف کافر رخ خوب لامع سر زلف لاعب . ( برهانی (? ) مقال. م . معین . نشری. دانشکد. ادبیات تبریز سال اول شمار. ۱ )

جملاتی از کاربرد کلمه لاعب

با این‌ کنم مطایبه از صبح تا به شب با آن‌ کنم ملاعبه از شام تا سحر
حریفان که آورده هر یک ز شهری بآنجا پناه از سپهر ملاعب
خورشید هم ایدون ملاعبت را هر روز برآید به گرد ملعب
گاه از در ملاعبه بوسیدمش ذقن گاه از در مداعبه بربودمش ز زین
دیو گرینده در ملاعبتش عقل خندیده در متابعتش
ز تزویرهای جهان مزور ز بازیچه‌های سپهر ملاعب
ده یکی از لعب زلفش مایهٔ ده لاعب است صد یکی از سحر چشمش توشه صد ساحرست
توان آدمی ساخت از رخت رنگین چو آن لعبتکها که سازد ملاعب
الا تا هشتمین‌ گردون بدوز لاعبان ماند که از انجم‌بروچیدس‌هر سو مهرهٔ دوزش
تو را سپهر ملاعب گران‌بها چون یافت ربود از منت ای در شاه‌وار دریغ
مجنونی که در روایت ملاعبدالله هاتفی جامی (خواهرزاده نورالدین عبدالرحمان جامی) به تصویر کشیده می‌شود، فردی بهانه‌جو و زیبایی طلب است که از خردسالی جز در آغوش زیبارویان آرام نمی‌گرفته‌است.
اثر حاج ملاعبدالرسول کاشانی است. او نشان می‌دهد که روحانی آگاه، زمان‌شناس، ضداستبداد و استعمار است