معنی کلمه قندهار در لغت نامه دهخدا
قندهار. [ ق َ دَ ] ( اِخ ) نام شهری از خراسان که اکنون در تصرف افغانهاست. ( ناظم الاطباء ). نام شهری است معروف ، بعضی گویند از ترکستان است و بعضی دیگر گویند از هندوستان. ( برهان ). شهری است به افغانستان که نام آن به ایالت شامل وی نیز اطلاق شده و آن در 31 درجه و 27 دقیقه عرض شمالی و 65 درجه و 43 دقیقه طول شرقی به ارتفاع 3462 قدم بین رودهای ترنگ و ارغنتاب واقع شده و دارای 31000 سکنه است. ( دایرة المعارف اسلام از حاشیه برهان چ معین ). لقب این شهر دارالقرار است. ( یادداشت مؤلف ). در معجم البلدان آمده : قندهار بضم قاف و ضم دال شهری است در اقلیم سوم دارای طول 110 درجه و عرض 30 درجه و آن از شهرهای هند یا سند است. رجوع به معجم البلدان شود.
قندهار. [ ق َ ] ( اِخ ) نام معبدی است در گنگ بهشت. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ):
دگرباره بر مرز هندوستان
گذر کرد چون باد بر بوستان
از آنجا به مشرق علم برفراخت
یکی ماه بر دشت و بر کوه ساخت
از آن راه چون دوزخ تافته
کز آن پشت پای تپش یافته
درآمد به آن شهر مینوسرشت
که ترکانش خوانند گنگ بهشت
هوایی دَرو دید چون نوبهار
پرستش گهی نام آن قندهار.نظامی ( از آنندراج ).
قندهار. [ ق َ دِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه ، واقع در 41هزارگزی جنوب مراغه و 3 هزارگزی خاور شوسه مراغه به میاندوآب. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است. سکنه آن 230 تن است. آب آن از رودخانه لیلان و چاه و محصول آن غلات ، چغندر و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).