قمری

معنی کلمه قمری در لغت نامه دهخدا

قمری. [ ق ُ ] ( ص نسبی ) نسبت است به قُمر شهری در مصر. ( از معجم البلدان ). رجوع به قمر شود.
قمری. [ ق َ م َ ] ( ص نسبی ) نسبت است به قمر و آن لقب مسعودبن عمروبن عدی بن محارب ازدی است که چون زیبا بود او را قمر لقب دادند و فرزندان وی را قمری گویند. ( اللباب فی تهذیب الانساب ).
- سال قمری ؛ سالی است که ماههای آن بر طبق حرکات قمر تنظیم شده و از محرم آغاز میشود بدین صورت : محرم ، صفر، ربیع الاول ، ربیعالاخر، جمادی الاولی ، جمادی الاَّخرة، رجب ، شعبان ، رمضان ، شوال ، ذی القعدة، ذی الحجة. ماههای قمری شرعی عبارت است از هنگام رؤیت تا رؤیت هلال ماه دیگر و آن هرگز از سی روز تجاوز نکند و از بیست و نه روز کمتر نباشد و سال قمری معمولاً یازده روز از سال شمسی کمتر است.
- حروف قمری ؛ حروفی هستند که هرگاه الف و لام تعریف بر سرآنها درآید لام آن در آن حروف ادغام نشود وخود بتلفظ آید. حروف قمری چهارده حرفند از این قرار: ء ب ج ح خ ع غ ف ق ک م هَ و ی.
قمری. [ ق ُ ] ( اِ ) ( پرده ٔ... ) نام یکی از پرده های موسیقی است. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به قمر و آهنگ شود.
قمری. [ ق ُ ] ( اِ ) پرنده ای است ، ماده آن را قمریه نامند و نر آن را ساق جر و جمع آن قماری ، غیرمنصرف است و آن رابه هندی توترو نامند. مرغی است از فاخته کوچکتر و با طوق و بسیار مأنوس و خوش منظر و خوش آواز و گفته اندکه لفظ یا کریم کامل الحروف از صوت آن ظاهر میگردد و دو نوع میباشد، سفید و زرد و از غرایب آثار آن آنکه ابن اثیر در تاریخ خود نوشته که از جمله هدایا که بعض ملوک بقاع هند برای سلطان محمود سبکتکین فرستاده بودند قمری بود که چون طعام زهردار را میدید چشم های آن سرخ و از آن اشک جاری و متحجر میگشت و چون آن حجررا سوده بر جراحات دهن گشاده میپاشیدند بزودی چاق میشد. طبیعت آن در دوم گرم و خشک است افعال و خواص آن موافق مبرودین و مرطوبین و مولد خلط فاسد و اکثر آن محدث وسواس و جذام و مصلح آن ادهان و ادویه لطیفه است. رجوع به مخزن الادویه شود. در لغت نامه های عربی آن را جنسی از فاخته گفته اند و آنچه را که در زمان ماقمری میگویند مرغی است به اندازه بچه کبوتری ولی باریک اندام تر و پرهای سیاه دارد و آن را مانند طوطی الفاظی چند آموزند. ( یادداشت مؤلف ). مرغی است معروف خوش آواز نر آن را وَرَشان و ساق حُر نیز گویند حشرات از آواز قمری میگریزند. قزوینی گوید از اختصاصات قمریان این است که هرگاه نر آنها مرد ماده آنها ازدواج نکند. رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 73 شود :

معنی کلمه قمری در فرهنگ معین

(قُ ) [ ع . ] (اِ. ) فاخته .
(قَ مَ ) [ ع . ] (ص نسب . ) منسوب به قمر، ماهی . ، سال ~سالی که طبق دوازده ماه قمری (گردش انتقالی ماه ) حساب شود.

معنی کلمه قمری در فرهنگ عمید

محاسبه شده براساس گردش انتقالی ماه: سال قمری.
پرنده ای خاکی رنگ و کوچک تر از کبوتر با سر کوچک، گردن کشیده، و نوک باریک، یاکریم، موسی کوتقی.

معنی کلمه قمری در فرهنگ فارسی

جرجانی ( گرگانی ) ابوالقاسم زیاد بن محمد از شاعران فارسی گوی معاصر قابوس و شمگیر و مداح او ( نیمه دوم قر. ۴ ه. ).
پرندهای خاکی رنگ وکوچکترازکبوترباگوشتی لذیذ، درفارسی موسی کوتقی نیزمیگویند
محمد تقی دربندی شیروانی از شاعران ترک و از مردم دربند شیروانات روسیه است . وی در آغاز شبیه گردان بود و غزلیات و قصاید نیکو میسرود و به قمری تلخص میکرد . اشعار نغزی در مصایب کربلا سروده و به نام کنزالمصایب بچاپ رسید است . سال وفاتش معلوم نیست و در اوایل قرن چهاردهم هجری زنده بوده است .

معنی کلمه قمری در فرهنگ اسم ها

اسم: قمری (دختر) (عربی)
معنی: نام پرنده ای کوچکتر از کبوتر، یاکریم

معنی کلمه قمری در ویکی واژه

فاخته.
حساب شود.

جملاتی از کاربرد کلمه قمری

به جستجوی تو قمری همی زند کو کو به رنگ و بوی تو بلبل همی‌ کشد دستان
من و تو از دو سرو آتش به جان گردیده‌ایم اما ترا مأواست در گلشن مرا در گلخن ای قمری
به میان حبس ناگه قمری مرا قرین شد که فکند در دماغم هوسش هزار سودا
سرو خود را بیارم ای قمری تا که سازم زسرو بیزارت
بر گلو از طوق راه تیغ روشن می‌کنم قمری این گلستانم فال بسمل می‌زنم
صفر در معنی الفها را یکی ده می‌کند طوق قمری می‌فزاید قدر استغنای سرو
سرو بالای تو از عشق علم شد در کفر قمری از طوق، کمر بست به زنار ترا
به سرو از رشک بلبل، گل زند جوش مباد این نکته قمری را فراموش
به چندین پنجه طوق قمریان را سرو نگشاید که محکم تر کند تدبیر، بند آسمانی را
به اذان آید قمری بر سرو همچنان مؤذن کاندر بام است