معنی کلمه قضا در لغت نامه دهخدا
- قضای ناگهانی ؛ مرگ مفاجات و ناگهانی. ( ناظم الاطباء ).
|| کشتن : قضی علیه ؛ کشت او را. ( منتهی الارب ). || رسانیدن حاجت و تمام کردن و روا گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): قضی و طره ؛ رسانید حاجت او را. || پند دادن و روان گردانیدن. ( منتهی الارب ). || وام گذاردن و دین ادا کردن. || واجب کردن. || زبان آوری و بیان کردن. || ساختن چیزی. || آگاهانیدن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || گذشتن. ( از منتهی الارب ).