قشو. [ ق َ ش َ / شُو ] ( ترکی ، اِ ) از ترکی قاشمق به معنی خاریدن. آلتی است از آهن با دندانه ها که اسب را بدان خارند. شانه ستورخانه . محسة. فرجون شانه که اسب را بدان پاک کنند و موهای ریخته و گرد و غبار آن دور سازند. خرخره آهنی که اسب را بدان خارند : کشیدند گردان کوته نظر صفی چون قشو از پی یکدگر.شفیع اثر ( در رزمیه ، از آنندراج ). قشو. [ ق َش ْوْ ] ( ع مص ) پوست باز کردن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): قشا الحَیَّةَ قشواً؛ پوست باز کرد از مار ( منتهی الارب )، نزع عنها لباسها. ( اقرب الموارد ). || برکندن پوست از درخت و جز آن و دست فرومالیدن بر آن تا برگش فروریزد. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): قشا العود؛ قشره و خرطه. ( از اقرب الموارد ). || مالیدن و مسح کردن روی. ( منتهی الارب ). مسح کردن روی. ( منتهی الارب ): قشا الوجه ؛ مسحه. ( اقرب الموارد ).
معنی کلمه قشو در فرهنگ معین
(قَ ) [ تر. ] (اِ. ) آلت فلزی دندانه دار که بر بدن چارپایان می کشند.
معنی کلمه قشو در فرهنگ عمید
آلت فلزی دندانه داری شبیه شانه که به بدن چهارپایان می کشند تا چرک و کثافت پوست بدن آن ها پاک شود.
معنی کلمه قشو در فرهنگ فارسی
آلت فلزی دندانه دارکه ببدن چهارپایان می کشند ( اسم ) آلتی آهنی دارای دندانه چارپایان را بدان خارند تا کثافات پوست آنها پاک گردد : کشیدند گردان کوته نظر صفی چون قشو از پی یکدیگر . ( شفیع ) پوست باز کردن یا برکندن پوست از درخت و جز آن .
معنی کلمه قشو در ویکی واژه
آلت فلزی دندانه دار که بر بدن چارپایان میکشند.
جملاتی از کاربرد کلمه قشو
در هنگام قتل نادر شاه، ابراهیم خان در تبریز حکومت میکرد و در همین حین بین دو طایفهٔ قاجار جنگ درگرفت، محمدحسن خان قاجار بر دشمنانش پیروز شد و عادلشاه با تصور این که محمدحسن خان یاغی و شورشی است از برادر خود در تبریز برای حمله به خان قاجار کمک خواست و ابراهیم خان که مدتها خیال حکومت در سر داشت بهترین زمان برای جمعآوری لشکر و قشون برایش آماده شد؛ عادل شاه و ابراهیم خان بر اساس قرار قبلی در قوچان باید به هم میپیوستند و در زمانی که ابراهیم خان برادر خویش را دید دستور جنگ را صادر کرد و خیلی سریع قشون برادر خویش را نابود کرد. سپس به تهران رفت و اعلام حکومت کرد.
همچنین فرماندهی قشون بر عهدهٔ «سردار مقتدر» (عبدالحمید خان غفاری) نهاده شد.
استرآباد و قشون روس چیست؟! گفتگوی گنبد قابوس چیست؟
ز ملاها جوی وحشت نداریم قشون با ماست ما دهشت نداریم
بیکباره گشتند تسلیم شاه بهم خورد نظم قشون و سپاه
لیکن هم ار به دیدهٔ معنی نظرکنی در پردهٔ قشور توان یافتن لباب
به جان عاقلهٔ کائنات یعنی تو که کائنات قشور اند و حضرت تو لباب
اسدخان در زمان فتحعلیشاه قاجار سر به شورش و اطاعت نکردن از دولت و حکومت مرکزی برداشت و با قوای حکومتی درگیریهای فراوانی داشت. به سبب همین نافرمانیها، وی به همراه علیصالحخان آلجمالی و الیاسخان دورکی و علی خان گله و محمدحسینخان احمدمحمودی دستگیر و در تهران زندانی شد. پس از مدتی او عفو و آزاد گردید و به منطقه بختیاری بازگشت. در عوض از آنها خواسته شد تا زغال و مواد سوختی توپخانه قشون قاجار را از جنگلهای منطقه بختیاری تأمین نمایند، که اسدخان پس از بازگشت به منطقه بختیاری، از این کار سرباز زد.
قشون غرب گردد، زود سیار سوی مرکز، پی تنبیه احرار
از کار قشون حال خوش از ما چه توقع کاین فرقه بر این گله شبان نیست پلنگ است
عجبتر آنکه کسی جز تونی که بشناسد قشور را ز لباب و نجیع را ز نجوع
تهماسب میرزا پسر شاه سلطان حسین صفوی پس از تصرف اصفهان توسط هوتکیان به استرآباد که تحت حکومت فتحعلیخان قاجار بود، پناه برد. با سقوط صفویه، پتر یکم به ایران لشکر کشید و قشون روسیه در سپتامبر ۱۷۲۲ میلادی دربند و در ۱۷۲۳ باکو را به اشغال خود درآوردند. طبق قراردادی که در سپتامبر ۱۷۲۳ تنظیم گردید، پتر یکم به تهماسب میرزا وعده داد که او را در مبارزه با افغانان یاری دهد؛ و تهماسب نیز دربند و باکو را جز قلمرو روسیه شناخت و گیلان را نیز در اختیار آنها گذاشت.
در سالهای ۱۹۱۸ و ۱۹۱۹ قشون باشقیر زکی ولیدی تحت فرماندهی آتامان الکساندر دوتوف و کولچاک علیه بلشویکها میجنگیدند. پس از وعدهٔ خودمختاری به باشقیرها زکی ولیدی جبهه را عوض کرد و همراه بلشویکها میجنگید.
العشق من الکون حیات و لباب و العیش سوی العشق قشور و جلود