معنی کلمه قز در لغت نامه دهخدا
قز. [ ق ِزز ] ( ع ص ) مرد نیک پاک از آلایش. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قُزّ و قَزّ شود.
قز. [ ق ُزز ] ( ع مص ) پاک بودن و دور ماندن ازریم و آلایش. ( منتهی الارب ). تباعد از دنس. ( اقرب الموارد ). || ( ص ) مرد نیک پاک از آلایش. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قِزّ و قَزّ شود.
قز. [ ق َزز / ق َ ] ( معرب ، اِ ) معرب کژ. ابریشم. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). ابریشم خام بدقماش ( برهان ) ( آنندراج )، و گویندنوعی است از آن. ( اقرب الموارد ). جامه از ریسمان پیله. ( منتهی الارب ). لیث گوید: قز آن است که ابریشم ازآن به دست آید، و ازاینرو بعضی گفته اند قز و ابریشم مانند گندم و آرد هستند. ( از اقرب الموارد ). و این معرب است. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) :
آن غنچه های نستر بادامهای قز شد
زرّ قراضه در وی چون تخم پیله مضمر.خاقانی.لطافت کن آنجا که بینی ستیز
نبرد قز نرم را تیغ تیز.سعدی ( گلستان ).- دودالقز ؛ دودالحریر. کرم ابریشم. ( اقرب الموارد ).
|| ( ص ) مرد نیک پاک از آلایش. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قُزّ و قِزّ شود.
قز. [ ق ِ ] ( اِخ )دهی از دهستان کراب بخش حومه شهرستان سبزوار واقع در 20 هزارگزی شمال باختری سبزوار و 10 هزارگزی خاورجاده عمومی سبزوار به نقاب. موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن معتدل است. سکنه آن 1045 تن میباشد. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. دارای دبستان است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).