قرون. [ ق َ ] ( ع ص ) ستور زود خوی کننده و سم پای بر جای دست نهنده. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || شتر که هر دو زانو به هم نهد وقت فروخفتن. || ناقه ای که دو پستان پیش و دو پستان پس را به هم نزدیک آرد. || ( اِ ) نَفْس. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( ص ) شتر ماده ای که شیر گرد آرد در پستان میان دو دوشیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || دو خرما را با هم جمعکننده ، یا دو لقمه فراهم کننده در خوردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || من الابل ، التی تجتمع بین محلبین فی حلبة. ( اقرب الموارد ). قرون.[ ق ُ ] ( ع اِ ) ج ِ قَرْن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
معنی کلمه قرون در فرهنگ معین
(قُ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ قرن .
معنی کلمه قرون در فرهنگ عمید
= قَرْن
معنی کلمه قرون در فرهنگ فارسی
جمع قرن ( اسم ) جمع قرن .یا قرون خالیه . قرنهای گذشته . ستور زود خوی کننده و سم پای بر جای دست نهنده .
معنی کلمه قرون در ویکی واژه
جِ قرن.
جملاتی از کاربرد کلمه قرون
کمال ذات تو مقرون بذکر باقی باد که هر رنجی بر دست از پی آن برد
همه مقبول و مستجاب شده همه مقرون به فتح باب شده
دعای جاه تو از هر چه گویم اولیتر مباد جز باجابت دعاء من مقرون
آتشی گشته مرکب با آب لاجوردی که بلولو مقرون
تا فلک را قران سعد بن است بخت با دولت تو مقرون باد
بچشم تو همه سحرست و دلبری مقرون بروی تو همه لطفست و نیکویی منسوب
خلد گوئی که بگیتی شد و عقبی بگذشت کاین همه روح و طرب گشت بگیتی مقرون
آن بهین را بخویش کن مقرون از چه بر کمترین شوی مفتون