قرو

معنی کلمه قرو در لغت نامه دهخدا

قرو. [ ق َرْوْ ] ( ع اِ ) حوض. || جوی بزرگ ودراز که در آن ستوران آب خورند. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || زمین که قطع نشود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). الارض لاتکاد تقطع. ( اقرب الموارد ). || آب راهه انگوردان و شکاف آن. || بن درخت خرما و جز آن که آن را کاواک کنند و در وی نبیذ ریزند و از آن تغاره بزرگ سازند. || پنگان و قدح چوبین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || آوند خرد از آن وکاسه تنگ. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). ج ، اقراء،اَقْر، اَقْرِوة، قُری . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
قرو. [ ق َرْوْ ] ( ع مص )آهنگ کردن و جستن بلاد. || پیروی نمودن. || نیزه زدن. || فراخ و کلان گردیدن پوست خایه از باد یا از آب یا از فرودآمدن روده ها. قر شدن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
قرو. [ ق َرْوْ ] ( اِخ ) یکی از قلعه های یمن در طرف صنعاء، و ازآن ِ طائفه بنی هرش است. ( معجم البلدان ).

معنی کلمه قرو در فرهنگ فارسی

یکی از قلعه های یمن در طرف صنعائ و آن از طائفه بین هرش است .

جملاتی از کاربرد کلمه قرو

این عید باد میمون بختش بود همایون با عیش باد مقرون با ناز باد همسان
ای پیر جوان، تویی که در خانقهت مقرون به اجابت است پیوسته دعا
با شادی و عشرت دل احباب تو مقرون با محنت و غم، خاطر اعدای تو توأم
(سده‌های ۴ تا ۷) ادامه می‌یابد و با آغاز دوران تاریک (سده‌های ۷ تا ۱۱) و قرون وسطی پایان می‌یابد.
با اجل نزدیک با فنا مقرون
سعادت با رضای تست مقرون سلامت در هوای تست مضمر
جهان به کام تو بادا که جز درین معنی دعای من به اجابت نمی شود مقرون
که خدا گفت بنده‌ای را چون دوست دارم به وی شوم مقرون
به خرمی جفت به فیض مقرون چو گشت نوروز به فر میمون
بر دعای دولتت مصروف کرده عمر خویش و آنچه گفته جمله با ایجاب مقرون یافته