معنی کلمه قبله در لغت نامه دهخدا
قبلة. [ ق َ ب َ ل َ ] ( ع اِ ) چرخه ریسمان. || ریگ توده ٔگرد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ج ، قَبَل. ( منتهی الارب ). || سرفه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || مرتعی که در جلوی خانه ها باشد و ستور در آن چرا کرده بی آنکه شب بمنزل خود برگردند. ( ناظم الاطباء ). || آنچه جادوگران کنند تا دل کسی را به دیگری مایل سازد.
قبلة. [ ق َ ب َ ل َ ] ( اِخ ) شهری است نزدیک دربند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( معجم البلدان ).
قبلة. [ ق َ ل َ ] ( ع اِ ) نوعی از مهره که بدان مردان را بند کنند و نیز بر گردن اسب بندند بجهت چشم زخم و افسون. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
قبلة. [ ق ِ ل َ ] ( ع اِ ) جهتی که روی بدان آورند در نماز. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) :
بدبخت اگر مسجد آدینه بسازد
یا سقف فروریزدو یا قبله کج آید.
|| ( اِخ ) کعبه شریف. ( منتهی الارب ). || ( ع اِ ) هر مکان مقدسی که در هنگام پرستش یزدان بدان روی آورند. ( ناظم الاطباء ) :
چنین که میگذری کافر و مسلمان را
نظر به تست که هم قبله ای و هم صنمی.
|| معبد. عبادتگاه. مسجد. سجده گاه. || طریقه. روش. رسم. آئین. ( ناظم الاطباء ). || جهت. || هرچه پیش روی گیرند آن را. گویند: ما له فی هذا الامر قبلة و لا دِبْرَة؛ یعنی وجهی نیست او را. || روبرو. گویند: اجعلوا بیوتکم قبلةً؛ ای متقابله. ( منتهی الارب ).
قبله. [ ق ِ ل َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز. در 2000 گزی جنوب باختر شیراز واقع و موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است. 175 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات ، چغندر و صیفی و شغل اهالی زراعت است. راه فرعی به شیراز دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).
قبله. [ ق ِ ل ِ ] ( اِخ ) دهی از بخش چوار شهرستان ایلام. 23000 گزی باختری چوار و 22500 گزی باختری راه شوسه ایلام به شاه آباد. کوهستانی ، سردسیر. سکنه آن 85 تن است. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی قالی بافی و راه آن مالرو است. ( فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).