معنی کلمه فیلسوف در لغت نامه دهخدا
جان و روان یکی است به نزدیک فیلسوف
ورچه ز راه نام دو آیدروان و جان.بوشکور.چه بیند بدین اندرون ژرف بین
چه گویی تو ای فیلسوف اندرین ؟بوشکور.تو گر بخردی خیز و پیش من آی
خود و فیلسوفان پاکیزه رای.فردوسی.بیامد یکی فیلسوفی چو گرد
سخنهای شاه جهان یاد کرد.فردوسی.وز آن فیلسوفان رومی چهل
زبان پر ز گفتار و پرباد دل.فردوسی.فیلسوفان هستند که ایشان را طبیبان اخلاق دانند که نهی کنند از کارهای زشت. ( تاریخ بیهقی ).
فیلسوف اعظم و حرز امم کز روی وهم
جای او جز گنبد اعظم نخواهی یافتن.خاقانی.رفت آنکه فیلسوف جهان بود و بر جهان
درهای آسمان معانی گشوده بود.خاقانی.هرچند جهان گرفت طبعش
در مدحت فیلسوف اعظم.خاقانی.چنین آمد از فیلسوف این سخن
که چون شد به شه تازه روز کهن.نظامی.کمترین فرعون چستی فیلسوف
ماه او در برج وهمی در خسوف.مولوی.عقل فرعون زکی فیلسوف
کور گشت از تو نیابید او وقوف.مولوی.وزیری فیلسوف جهاندیده حاذق با او بود. ( گلستان ).
طبیبان بماندند حیران در این
مگر فیلسوفی ز یونان زمین.سعدی.