معنی کلمه فقیر در لغت نامه دهخدا
برنگ و بوی بهار ای فقیر قانع شو
چو باغبان نگذارد که سیب و گل چینی.سعدی.مبادا که گنجی ببیند فقیر
که نتواند از حرص خامش بود.سعدی.نه بم دارد آشفته سامان نه زیر
به آواز مرغی بنالد فقیر.سعدی.|| شکسته استخوان پشت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || شتر بینی بریده جهت رام شدن. || گو که نهال خرما نشانند در آن. ج ، فُقُر. || جوی گرداگرد نهال خرما. ( منتهی الارب ). || چاههائی که یکی بسوی دیگری روان باشد. || زمین نرم که در آن چاهها برابر و مقابل کنند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || دهانه کاریز و آب راهه کاریز. ( منتهی الارب ).
فقیر. [ ف َ ] ( اِخ ) دهی است از بخش طرهان شهرستان خرم آباد، دارای 240تن سکنه. آب آن از چشمه فقیر و محصول عمده آنجا غلات و لبنیات است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).