معنی کلمه فقر در لغت نامه دهخدا
فقر نیکوست برنگ ارچه به آواز بدست
عامه زین رنگ هم آواز تبرا شنوند.خاقانی.از فقر ساز گلشکر عیش بدگوار
از فاقه خواه مهر بت جان ناتوان.خاقانی. || ( اصطلاح تصوف ) حقیقت فقر نیازمندی است ، زیرا بنده همواره نیازمند است ، چه بندگی یعنی مملوک بودن و مملوک به مالک خود محتاج است و غنی در حقیقت حق است و فقیر خلق و آن صفت عبد است بحکم «اءَنتم الفقراء اًِلی اﷲ و اﷲهو الغنی الحمید ». فقر آن است که ترا مالی نباشد و اگر باشد برای تو نباشد. بعضی گویند فقر عبارت است از فناء فی اﷲ و اتحاد قطره با دریا. و این نهایت سیر و مرتبت کاملان است که فرمود: «الفقر سواد الوجه فی الدارین » که سالک کلاً فانی شود و هیچ چیز او را باقی نماند و بداند که آنچه بخود نسبت میداده است همه از آن حق است و او را هیچ نبوده است. ( از فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف جعفر سجادی ) :
خاقانیا عروس صفا را بد است فقر
هر هفت کن که هفت تنان دررسیده اند.خاقانی.جز فقر هرچه هست همه نقش فانی است
اندر نگین فقر طلب نقش جاودان.خاقانی.بدان تا دلم منزل فقر گیرد
به از صبر منزل نمائی نبینم.خاقانی.