فرمان کردن.[ ف َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) فرمان بردن. اطاعت کردن. فرمان برداری کردن. ( یادداشت به خط مؤلف ) : فرمان کنی و یا نکنی ترسم بر خویشتن ظفر ندهی باری.رودکی.به ایرانیان گفت فرمان کنید دل خویش را زین سخن مشکنید.فردوسی.مکن نیز فرمان دیو پلید ز فرمان او بر تو این بد رسید.فردوسی.ز دیدارت آرامش جان کنم ز من هرچه خواهی تو فرمان کنم.فردوسی.اگر فرمان تن کردی و در اصطخر بنشستی از اهل البیت پیغمبر نگشتی نامور سلمان.ناصرخسرو.مست بسیار است خامش باش هل تا میروند مر یکی هشیار را صد مست کی فرمان کنند.ناصرخسرو.فرمان نکرد و بیامد و در بگشاد. ( قصص الانبیاء ). یاران ز مار گرزه بسی سهمگن ترند فرمان من بکن بدل یار، مار گیر.؟ ( از مقامات حمیدی ).مکن فرمان دشمن سردرآور بدین گفتن چه حاجت خود درآری ؟خاقانی.گفت فرمان تو را فرمان کنم هرچه گویی آنچنان کن آن کنم.مولوی.|| امر دادن. حکم دادن. ( یادداشت به خط مؤلف ).
معنی کلمه فرمان کردن در فرهنگ معین
( ~ . کَ دَ ) (مص ل . ) اطاعت کردن .
معنی کلمه فرمان کردن در فرهنگ فارسی
( مصدر ) اجرای فرمان کردن اطاعت کردن
معنی کلمه فرمان کردن در ویکی واژه
اطاعت کردن.
جملاتی از کاربرد کلمه فرمان کردن
آغازت آن بستگی ها از چه خاست و انجام این گسستگی ها از چه رست. نه دستی که میرزا محمد علی و دیگر برادرها را خامه در شست نگارش آرم و پرورش و پرستاری فرزندی حبیب الله را که در سرکار آخوند بار آموختن گشاده و رخت اندوختن نهاده راز سفارش، باری اینک که دارنده نامه و آرنده پیغام راه آن بوم و بر می تاخت و بار آن بام و در می جست، نپسندیدم از من نامی نیارد و پیامی نگذارد. در تختگاه کی بر همان پای و پی که دیده و دانی روز و شبی می برم و از کج پلاسی بدکیشان و ناسپاسی خویشان و کین توزی دشمن و مهر سوزی دوست سوز و تبی می کشم. اگر چه بردن این درد و خوردن این درد کاری دشوار است و جامی زهرگوار ولی خواست بار خدا را جز فرمان کردن چه چاره و انجام کام مردم را جز نای ارمان در پای سودن چه درمان.
هیچ ما را با قبولی کار نیست کار ما تسلیم و فرمان کردنیست
بحکم اللَّه فرو آمدند و بدان رضا دادند و استقبال فرمان کردند، نفس را بر طاعت داشته، و دل با معرفت پرداخته، و روح با محبت آرام گرفته، و سر در انتظار رویت مانده، بحکم آن که رب العزة گفت لا یَسْتَطِیعُونَ ضَرْباً فِی الْأَرْضِ چندان شغل افتاد ایشان را بحق که نه با خلق پرداختند و نه با خود، نه در طلب روزی گام زدند، نه دل بر کسب و تجارت نهادند، همانست که گفت جل جلاله لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ جوانمردانی که یاد اللَّه ایشان را شعار و مهر اللَّه ایشان را دثار، بر درگاه خدمت ایشان را آرام و قرار، همت شان منزه از اغیار، جمال فردوس اند و زین دار القرار، لختی مهاجر، لختی انصار یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ گویی بی نیازانند و در شمار توانگرانند، که با اختلال حال و ضرورت افتقار که دارند هرگز سؤال نکنند، نه از خلق و نه از حق، سؤال ناکردن از خلق عین توکل است، و توکل مرتبت دار ایشان، و سؤال ناکردن از حق حقیقت رضاست، و میدان رضا منزلگاه ایشان، همین بود حال خلیل، که او را گفتند از حق سؤال کن، گفت حسبی من سؤالی علمه بحالی و عبد اللَّه مبارک را دیدند که میگریست، گفتند چه رسید مهتر دین را؟ گفت امروز از خدای عز و جل آمرزش خواستم، پس با خود افتادم که این چه فضولی است که من کردم! او خداوندست و من بنده، هر چه خواهد کند با بنده، و آنچه باید دهد، نه در خواست تا بیدارش کنند، یا از کار غافل تا آگاهی دهند.
ز فرمان کردنش سوی سماوات نهاده نردبان بالا تو دیدی