معنی کلمه فرغیش در لغت نامه دهخدا
نکنم یاد ز تاراج و نیندیشم زآنک
مرکبم بود خر لنگ و لباسم فرغیش.امیرمعزی.|| ( اِ ) پوستین که از کهنگی موی گریبان و دامن و سرهای آستین آن ریخته باشد و بعضی گویند پوستین کهنه باشد که مویهای آن از درازی به زمین کشیده شود. || مویی باشد که از زیرپوستین سر فرودآورده باشد. ( برهان ) ( اسدی ). || کاهلی و فروگذاشت و عطلت. ( برهان ). قیاس کنید با فرغول. ( حاشیه برهان چ معین ). رجوع به فرغول شود.