معنی کلمه فرد در لغت نامه دهخدا
جفت بدم دی شدم امروز فرد
وای به من از غم فردای من.سوزنی.دل نقشی از مراد چو موم از نگین گرفت
یک لحظه جفت بود و همه عمر فرد ماند.خاقانی.نخستین یکی جنبشی بود فرد
بجنبید چندانکه جنبش دو کرد.نظامی.لابه کردیمش بسی سودی نکرد
یار من بستد مرا بگذاشت فرد.مولوی.ز آدمی فرد نشستن نه سزاست
آنکه از جفت مبراست خداست.جامی. || مرد بیمانند.( منتهی الارب ). آنکه او را نظیری نیست. ج ، اَفْراد، فُرادی ̍ برخلاف قیاس. ( اقرب الموارد ). یگانه. ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ) :
از بزرگی و خلق فرد تویی
وین چنین فرد آمده ست آزاد.فرخی.شیر نر تنها بود هر جا و خوکان جفت جفت
ما همه جفتیم و فرد است ایزد جان آفرین.منوچهری.حاسدان بر من حسد کردند و من فردم چنین
داد مظلومان بده ای عزّ میرالمؤمنین.منوچهری ( دیوان ص 79 ).که شناسد که چیست از عالم
غرض کردگار فرد غفور.ناصرخسرو.با آنکه به هر هنر همه کس
در دهر یگانه اند وفردند.مسعودسعد.مفلقی فرد ار گذشت از کشوری
مبدعی فحل از دگر کشور بزاد.خاقانی.ظل حق است اخستان ، همتای مهدی چون نهی
ظل حق فرد است همتا برنتابد بیش از این.خاقانی.باید که هر دو عالم یک جزء جانت آید
گر تو به جان به کلی در راه عشق فردی.عطار.- سیف فرد ؛ شمشیر بی عدیل باجوهر. ج ، اَفْراد، فُرادی ̍. ( منتهی الارب ).
- فرد اعلی و فرد اول ؛ کنایه از چیز بسیار خوب و بسیار پسندیده.( آنندراج از بهار عجم ).
- فرد کردن ؛ یگانه ساختن و یکی دیدن :
گفتم که امر ایزد یکتای جفت چیست ؟
گفتا که فرد کردن از ازواج منتشر.ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 189 ). || دورشده و جدامانده. ( یادداشت به خط مؤلف ):
ای رفته من از رفتن تو با غم و دردم
فردم ز تو و زین قِبَل از شادی فردم.