معنی کلمه فراز آوردن در لغت نامه دهخدا
به روم اندرون هرچه بودش ز گنج
فرازآوریده ز هر سو به رنج.فردوسی.برو لشکر آور ز هر سو فراز
نباید که این کار گردد دراز.فردوسی.رجوع به فراز شود. || نیز بمعنی آوردن باشد، چنانکه فراز هیچ معنی ندهد مگر تأکید را :
یکی مجمر آتش بیاورد باز
بگفت از بهشت آوریدم فراز.دقیقی. || کشانیدن به جایی یا بسوی چیزی :
من او را به دامت فرازآورم
سخنهای چرب و دراز آورم.فردوسی. || پیش آوردن :
به ایشان رسی هیچ تندی مکن
نخستین فرازآر شیرین سخن.فردوسی.نوبهار آمد و آورد گل تازه فراز
می خوشبوی فرازآور و بربط بنواز.منوچهری. || فرودآوردن :
بازگرد از بد و بر نیک فرازآر سرت
به خرد کوش ، چو دیوان چه دوی باز فراز؟ناصرخسرو. || پدید آوردن :
ز مرده تن زنده آری فراز
پدید آوری مرده از زنده باز.اسدی. || برآوردن و بالا کشیدن :
چو دلو آبی از چَه ْ نیارد فراز
رسن خواه کوتاه و خواهی دراز.نظامی.رجوع به فراز شود.